سرای تاریخ :خواجه نظام الملک طوسی، وزیر مقتدر عهد سلجوقی، در کتاب خویش با عنوان «سِیَرُ الملوک» یا «سیاست نامه» به توضیح و تبیین وظایف پادشاه و وزیرانش در امور مختلف مملکت داری پرداخته است.
دیدگاه خواجه درباره پدیده چند شغله بودنِ مسئولان و همچنین نقشِ اثرگذار وزیر در بهبود یا پریشانیِ اوضاع مملکت، از جمله مطالب آموزنده این اثر است.
«در خبر از پیغامبر، صلی الله علیه، چنان است که هر که را روز قیامت حاضر کنند، از کسانی که ایشان را بر خلق دستی و فرمانی بوده باشد [یعنی کسی که بر گروهی از مردم ریاست و فرماندهی و حکمرانی داشته]، دستهای او بسته بُوَد. اگر عادل بوده باشد، عدلش دستِ او را گشاده کند و به بهشت رساند؛ و اگر ظالم بود، جورش همچنان بسته، با غُلها [= غُل و زنجیرها] او را به دوزخ افکَنَد».
این بند، بخشی است از فصل نخست کتابی به نام «سِیَرُ الملوک» یا «سیاستنامه» که نویسندهی آن، خود یکی از کسانی بوده که هم بر شماری از زیردستان فرمان میرانده و هم در خدمت کسی بوده که پادشاهی و حکمرانی بر شمار زیادی از مردمانِ ایرانِ بزرگِ سده پنجمِ هجری در یدِ قدرت و اختیار او بوده است.
نویسندهی این سطرهای آغازین، «خواجه نظام الملک طوسی» است؛ وزیر کاردان، عالم، با تدبیر و مقتدر سلجوقیان که از ۴۵۶ تا ۴۸۵ هجری قمری وزارت دو پادشاه نامدار و بزرگِ آن سلسله، یعنی سلطان الب ارسلان و سلطان ملکشاه سلجوقی را عهدهدار بود.
وزیر مقتدری که کتابی ماندگار نوشت
ابوعلی حسن بن علی بن اسحاق، معروف به «خواجه نظام الملک طوسی» کتاب «سیر الملوک» یا «سیاست نامه» را در پنجاه فصل نوشته است. خواجه در این کتاب به زبانِ ساده و نثری روان و دور از صنعت پردازی و پیچیدگیهای لفظی و معنایی، مجموعه ای از آداب مملکت داری و وظیفههای پادشاه را شرح داده است که اگر، حاکم و سلطان و پادشاه و امیر و وزیر و رئیس و مدیر، آنها به کار بندند، به سعادت دنیا و آخرت دست خواهند یافت.
خواجه نظام الملک در سال ۴۰۸ ه. ق. در طوس به دنیا آمد، اما اصالت خاندانش به بیهق (ناحیه ای به مرکزیت سبزوار کنونی) بازمیگشت. خواجه در جوانی مدتی را در بلخ به دبیری ابن شادان گذراند و با پیوستن او به سلاجقه، خواجه نیز به دربار ترکمانان سلجوقی رفت و دبیری الب ارسلان را عهدهدار شد. پس از طغرلِ سلجوقی، زمانی که الب ارسلان به سلطنت رسید، خواجه نیز جایگزینِ وزیر طغرل، یعنی «عمیدالملک کندریِ» مقتول شد و تا اندکی پیش از مرگِ خود، عهدهدار وزارت الب ارسلان و سپس ملکشاه سلجوقی بود. کمی پیش از مرگ خواجه، بین او و سلطان ملکشاه اختلاف افتاد و خواجه از وزارت برکنار شد و کمی بعد در راه بغداد، در نهاوند به ضرب خنجر فردی که به اسماعیلیان نسبتش میدادند، ترور شد و دیده بر جهان فروبست.
قتل خواجه را که در رمضان ۴۸۵ ه. ق. روی داد، به خواست ملکشاه نیز نسبت میدهند، به ویژه آنکه سی و پنج روز پس از قتل خواجه، ملکشاه را نیز زهر خوراندند و او نیز به قتل رسید و این را انتقام هواخواهانِ خواجه حدس زدهاند. به هر روی آنچه تأسف بار است، اینکه در حدود چهل روز، وزیری کاردان چون نظام الملک و پادشاهی مقتدر چون ملکشاه از پای در می آیند تا با همین دو اتفاق بزرگ، ارکان امپراتوری باشکوه سلجوقی به سرعت لرزان شود.
خواجه نظام الملک در مذهب، از متعصبان آیین شافعی بود و همین تعصب مذهبی شدید او است که سبب شده در فصلهایی از این کتاب، به مزدکیان و قرمطیان و باطنیان و خرم دینان و دیگران به شدت بتازد و حتی چیزهایی درباره آنان مطرح کند که واقعیت تاریخی ندارد. (مانند آنچه در باب مزدک و مزدکیان نوشته است.)
از مهمترین اقدامهای خواجه نظام الملک، بنیان نهادن مدارسی است به نام «نظامیه» که در این مدرسهها استادان بزرگ و دانشمندی چون امام محمد غزالی درس میدادند و نامدارانی چون شیخ اجل سعدی شیرازی نیز در آنها درس میخواندند. مدرسههای نظامیه در بسیاری از شهرهای بزرگِ آن روزگار چون بغداد، نیشابور، اصفهان و بلخ برپا شده بود و به توسعه علم و ادب و فرهنگ کمک میکرد. مقبره خواجه نظام الملک در شهر اصفهان قرار دارد.
ماجرای پیدایش کتاب «سِیَر الملوک» یا «سیاست نامه»
نام اصلی کتابی که خواجه نظام الملک طوسی نوشته، «سِیَرُ الملوک» است؛ یعنی سیرت، رفتار، طریقه و روشهای پادشاهان. این کتاب امروزه به «سیاست نامه» نیز معروف است و گویا نخستین بار شارل شفردِ فرانسوی، که اول بار این کتاب را در سال ۱۸۹۱ میلادی چاپ کرده، عنوان «سیاست نامه» را برای آن برگزیده که پس از او نیز مشهور و زبانزد شده است. هم اکنون می توانید کتاب سِیَر الملوک خواجه نظام الملک را بصورت رایگان از سایت مکتب بوک دانلود کنید.
خواجه در مقدمه کوتاهِ کتابِ خود، درباره چگونگی پیدایش آن گفته است که در سال چهارصد و هفتاد و نه هجری قمری، سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی به جمعی از اهلِ دربارِ خویش میگوید کتابی بنویسند درباره مُلک داری و حکمرانی و آنچه لازمه پادشاهی است تا بر اساس عمل به آداب و رسومِ پسندیده ی شغلِ سلطنت، بتوان کارهای دین و دنیا را طبق قاعدهاش انجام داد و رسوم و قواعدِ نادرستی را که تا آن روز برقرار بوده، برانداخت و کارها را به قاعده آنچه خداوند فرموده است، به سامان رساند.
فرمان سلطان اجرا میشود و نوشتههایی در آداب مملکت داری به رشته تحریر درمیآید، اما از میانِ همه آن تصنیفها، آنچه مقبول نظر پادشاه میافتد، نوشته وزیر او، خواجه نظام الملک، است که تبدیل میشود به همین کتاب «سیر الملوک» یا «سیاست نامه».
«سیاست نامه» از چه سخن میگوید؟
خواجه این کتاب را در دو بخش پدید آورده است؛ بخش نخست که شامل ۳۹ فصل است و بخش دوم که ۱۱ فصل را در بر می گیرد و با توجه به لحن گله مندانه و شِکوه آمیز وی در این بخش، به احتمال آن را در دوران اختلاف با ملکشاه نگاشته است.
پنجاه فصلِ «سیر الملوک» درباره موضوعهای گوناگونی است؛ از به دادرسی نشستن پادشاه و برگزاری مجلسِ عدل و مشورت گرفتنش از پیران و زیرکان گرفته تا چگونگی فراهم آوردن لشکر از اقوام گوناگون و فرستادن پیک و جاسوس به گوشه و کنارِ مُلک و شتاب نکردن در کارها و راندن حکم و فرمان و ساخت سلاح و چگونگی رفتار با پاسبانان و حقگزاری خدمتکاران و … .
در این کتاب از به کار بستن دین و شریعت در حکمرانی نیز سخن رفته و نیز به چگونگی نظارت پادشاه بر کار قاضی و خطیب و داروغه و وزیر و کارگزاران حکومت و غلامان و ندیمان و لشکریان نیز پرداخته شده است.
«سیاست نامه»، در واقع اندرزنامه ای است برای هر کس که مدیریت و مسئولیتی برعهده دارد و عده ای زیر دست او کار میکنند و فرمان میبرند؛ خواه این فرد، پادشاه باشد، خواه رئیس جمهور و فرمانده و وزیر و مدیر.
به طور کلی شیوه کار خواجه در ترتیب دادنِ «سیر الملوک» بدینگونه است که در هر فصل ابتدا به بیان دیدگاه خود درباره موضوع فصل میپردازد و ضمن آوردن پند و نصیحت، گاه به آیه و حدیثی استشهاد میکند؛ گاه حکایتی کوتاه برای فهم مطلب میآورد و گاه نیز داستانی مفصل و اغلب تاریخی میآورد تا گواهی باشد بر تأیید آنچه در آغاز و ضمن فصل مطرح کرده است.
هیوبرت دارک، مصحح کتاب «سیر الملوک» بر این باور است که به احتمال خواجه این حکایتهای بلند را «از کتب تاریخ مطابق ذوق خود انتخاب کرده و دوباره نوشته و با جزئیاتی دیگر آراسته و بسط داده است، به طوری که میتوان گفت که آنها در حقیقت رمانهای کوتاهی بوده و اولین نمونههای داستان نویسی در زبان فارسی هستند و اشتباههای تاریخی در آنها از همین جا ناشی شده است». («سیرالملوک»، به تصحیح هیوبرت دارک، صفحه ۲۳ مقدمه مصحح)
وزیرِ نیک، پادشاه را نیک نام میگرداند
خواجه نظام الملک در جای جای کتابِ خویش از اهمیتِ منصبِ وزارت و نقش تعیینکننده و تأثیرگذار وزیر در بهبود یا آشفتگی اوضاعِ حکومت و مردم سخن گفته است. البته نظیر نکتههایی را که خواجه در این باب بیان کرده، میتوان در بسیاری از کتابهای دیگر که از گذشته تاکنون و به زبانهای مختلف نگاشته شده است، دید و خواند، اما اهمیتِ آنچه در «سیاستنامه» آمده در این است که آنچه در این کتاب از وزارت گفته شده، همه از دیدگاه و اندیشه و قلمِ مردی است که سالهای مهمی از عمر خود را به وزارتِ دو سلطان مقتدر گذرانده و نیک و بد این شغل و حساسیتها و تأثیرگذاریهایش را با همه وجودِ خویش تجربه کرده است.
خواجه درباره اهمیت نقشِ وزیر در مملکتداری معتقد است: «وزیرِ نیک، پادشاه را نیکوسیرت و نیکونام گرداند و هر پادشاهی که او بزرگ شده است و بر جهانیان فرمان داده است و نام او تا به قیامت به نیکی میبرند، همه آن بودهاند که وزیرانِ نیک داشتهاند و پیغامبران بزرگ همچنین: سلیمان علیهالسلام چون آصفِ برخیا داشت و موسی علیهالسلام چون برادرش هارون… ؛ و از پادشاهانِ بزرگ، کیخسرو چون گودرز داشت؛ و منوچهر چون سام؛ و افراسیاب چون پیرانِ ویسه؛ و گشتاسب چون جاماسپ؛ و رستم چون زواره؛ و بهرامِ گور چون خره روز؛ و نوشیروان عادل چون بزرجمهر؛ و خلفای بنیعباس چون آل برمک؛ و سامانیان چون بلعمیان؛ و سلطان محمود [غزنوی] چون احمدِ حسن [میمندی]؛ و فخرالدوله چون صاحب بن عبّاد؛ و سلطان طغرل چون ابونصر کندری تا سنتِ پیغامبران و سیرت پادشاهان در عالم سمر [= مشهور، معروف، افسانه] شد و مانند این بسیار است». («سیر الملوک»، به تصحیح هیوبرت دارک، صفحه ۲۳۳ و ۲۳۴)
** صلاح و فساد مملکت به وزیران بستگی دارد
خواجه نظام الملک در بخشی از فصل چهارم کتابِ خویش، درباره وظیفه پادشاه در نظارت بر کار وزیران و معتمدان خویش آورده است:
«و از احوال وزیران و معتمدان همچنین در سِرّ می باید پرسید تا شغلها بر وَجه خویش میرانند یا نه [یعنی کارها را طبق قاعده انجام میدهند یا نه]؛ که [= زیرا] صلاح و فساد پادشاه و مملکت بد و باز بسته باشد که چون وزیر نیک روش باشد، مملکت آبادان بود و لشکر و رعایا خشنود و آسوده و با برگ باشند و پادشاه فارغ دل [= آسودهخاطر]؛ و چون [وزیر] بَدرَوِش باشد، در مملکت آن خلل تولد کند که در نتوان یافت [یعنی آن خلل را نمیتوان جبران کرد] و همیشه پادشاه سرگردان و رنجور دل بُوَد و ولایت مضطرب». (پیشین، صفحه ۳۱)
نویسنده در ادامه این مطلبِ اندرزگونه، داستانی مفصل از بهرام گورِ ساسانی و وزیرش آورده است. پس از پایانِ داستانِ بهرام نیز دوباره دیدگاه خویش را درباره هوشیاری پادشاه نسبت به احوالِ کارگزاران طرح میکند و میگوید:
«در همه وقتی پادشاه را از احوال گماشتگان غافل نباید بود و پیوسته از روش و سیرت ایشان بر میباید رسید [= باید زیر نظر داشت]. چون ناراستی و خیانتی از ایشان پدیدار آید، هیچ ابقا نباید کرد؛ او را معزول کنند و بر اندازه جُرمِ او، او را مالِش دهند [= تنبیه و مجازات کنند] تا دیگران عبرت گیرند و هیچ کس از بیمِ سیاست [= عقوبت، مجازات]، بر پادشاه بد نیارد اندیشید [= نتواند فکر بد در سر داشته باشد]. و هر که را [پادشاه] شغلِ بزرگ [= منصب مهم] فرماید، باید که در سِرّ یکی را بر او مُشرِف [= ناظر، خبردهنده و مراقبِ پنهانی] کند چنان که او [= فرد صاحب منصب] نداند؛ تا پیوسته کردار و احوال او می نماید [= بازگو کند].
و ارسطاطالیس [= ارسطو] مَلِک اسکندر را چنین گفت که «کسانی را که قلم ایشان در مملکت تو روان باشد [= یعنی افراد صاحب منصب] چون بیازردی، نیز [= دیگر] او را شغل مفرمای؛ که او سر با دشمنانِ تو یکی کند و به هلاک تو کوشد». (پیشین، صفحه ۴۲)
خواجه همچنین در فصل دهم «سیاست نامه» بر لزوم آگاهی پادشاه نسبت به چگونگی کار کردنِ زیردستان تأکید میکند. البته آشکار است که بسیاری از آنچه خواجه در این کتاب، خطاب به «پادشاه» میگوید، امروز نیز به کار هر مدیر و رئیس و مسئول و وزیری خواهد آمد و همین «تاریخ مصرف نداشتن» است که این کتاب و بسیاری از کتابهای مشابه را برای هر روز و روزگاری، کاربردی و تازه نگاه داشته است.
نویسنده سفارش میکند: « واجب است بر پادشاهان از احوال رعیت و لشکر و دور و نزدیک خویش بررسیدن [= تحقیق و تفحص کردن] و اندک و بسیارِ آنچه رَوَد، بدانستن. اگر نه چنین کند، عیب باشد و بر غفلت و خوارکاری و ستمکاری حمل کنند؛ و گویند ‘ فساد و درازدستی که در مملکتی میرود، یا پادشاه میداند، یا نمیداند؛ اگر میداند و تدارکی و منعی نمیکند، آن است که همچون ایشان ظالم است و به ظلم رضا داده است؛ و اگر نمیداند، بس غافل است و کمدان’. و این هر دو معنی نه نیک است [= خوب و پسندیده نیست]». (پیشین، صفحه ۸۵)
** اندر نکوهش دو شغله بودن!
پدیدهی شومِ دو یا چند شغله بودنِ برخی افراد و صاحب منصبان، به امروز و این روزگار اختصاص ندارد؛ گویا از دیروزهای دیر تاکنون متأسفانه این آفتِ مُلک و حکومت وجود داشته است؛ به گونه ای که در بسیاری از دولتها و حکومتها، همواره افرادی دو یا چند شغل داشتهاند و عده ای که اغلب فاضل و با تدبیر و توانمند بودهاند، هیچ شغلی نداشتهاند و به ناچار روزگار به بیکاری و عاطلی در کنج عزلت میگذراندهاند.
خواجه نظام الملک نیز که از این «دو شغلگی ها» و «چند شغلگیها» ناخرسند بوده، فصلی پُر و پیمان از «سیاست نامه» را به نکوهش این معضل اختصاص داده است. خواجه در آغاز فصل چهل و یکمِ کتاب خویش آورده است:
«پادشاهان بیدار و وزیران هشیار به همه روزگار هرگز دو شغل، یک مرد را نفرمودهاند و یک شغل، دو مرد را… . از بهر آن را که چون دو شغل یک مرد را فرمایند، همیشه از این دو شغل یکی بر خلل باشد و با تقصیر [= دچار سستی و کوتاهی]»؛ و چون نیک نگاه کنی، هر آن کس که او دو شغل دارد، همواره هر دو شغل بر خلل باشد و او مقصّر و ملامت زده؛ و فرماینده [= کارفرما، مقامِ مافوق] متشکّی [= گلهمند] و رنجور دل… .
و هر آن گاه که وزیر بیکفایت باشد و پادشاه غافل، نشانش آن باشد که یک عامل [= کارگزارِ دولت، والی، حاکم] را از دیوان، دو عمل [= شغل و منصب] فرمایند یا سه و پنج و هفت؛ و امروز مردم [= شخص، فرد] هست که بیهیچ کفایتی که در او هست [= باشد]، دَه عمل دارد و اگر شغلی دیگر پدیدار آید هم بر خویشتن زند و اگر سیمش بذل باید کرد، بذل کُنَد و بدو دهند [یعنی اگر شغل تازهای هم پیدا شود، باز طمع دارد که آن را هم نصیب خود کند و در این راه پول خرج میکند تا آن مقام هم را به او بدهند] و اندیشه آن نکنند که ‘این مرد اهلِ این شغل هست یا نه، کفایتی دارد یا نه، در دبیری و تصرف و معاملت راهی بَرَد یا نه؛ و چندین شغل که در خویشتن پذیرفته است به سر توانَد بُرد یا نه؟’ و باز مردانِ کافی [= با کفایت] و شایسته و جَلد [= زرنگ، چالاک] و معتمد و کارها کرده، محروم گذاشتهاند». (پیشین، صفحه ۲۱۳ و ۲۱۴)
خواجه این چندشغله بودنِ مأمورانِ و کارگزاران را به بیکفایتیِ مقامِ بالادستِ آنان نسبت میدهد و با سوز دل بیان میکند:
«و هر گاه که مجهولان [افراد شناختهِ نشده] و بیاصلان [= افراد بیریشه و هویتباخته] و بی فضلان را عمل فرمایند [منصب و مقام دهند]؛ و معروفان و فاضلان و اصیلان را معطل [= بیکار] و ضایع بگذارند و یکی را پنج شغل فرمایند و یکی را یک عمل نفرمایند، دلیل بر نادانی و بیکفایتی وزیر باشد. پس اگر وزیر، کافی [= باکفایت] و دانا نباشد، علامتِ آن بُوَد که زوالِ مُلک و دولت و فساد کار پادشاه میطلبد و بدترینِ دشمنان است، از جهتِ آنکه چون دَه عمل یکی مرد را فرمایند و نُه مرد را یک عمل نفرمایند، در آن مملکت مردمانِ معطل و محروم بیش از آن باشند که مردمِ با عمل؛ چون چنین باشد، این بیکاران همکاری کنند و باشد که این کار در توان یافت و باشد که در نتوان یافت [یعنی اگر کار بدین جا رسد، شاید بتوان آن را جبران کرد و شاید دیگر نتوان جلو آن را گرفت]». (پیشین، صفحه ۲۲۳)
** پادشاه و قاضیان / نانوایی که زیر پای فیل انداخته شد
خواجه در فصل ششم از «سیاست نامه» به چگونگی رفتار پادشاه در قبال قاضیان و خطیبان پرداخته است. او با توجه به اهمیت فراوانِ منصب قضاوت و مقامِ داوری، در آغازِ این فصل نصیحت میکند که پادشاه باید از احوال تک تک قاضیانِ مملکت آگاه باشد و نیز ادامه میدهد:
«و هر که از ایشان [یعنی قاضیان] عالم و زاهد و کوتاه دست باشد، او را بر آن کار نگاه دارند و هر که نه چنین بود، او را معزول کنند و به دیگری که شایسته باشد بسپارند و هر یکی را از ایشان بر اندازه کفافِ او مشاهره ای اطلاق کنند [= مقرری ماهانه تعیین کنند] تا او را به خیانتی حاجت نیافتد؛ که [= زیرا] این، کاری مهم و نازک [= ظریف] است، از بهر آنکه ایشان بر خونها و مالهای مسلمانان مسلط اند. چون به جهل و طمع و قصد [= غرض] حُکمی کنند، بر حاکمان دیگر لازم شود آن حکم را امضا کردن و معلوم پادشاه گردانیدن و آن کس را معزول کردن و مالش دادن. (پیشین، صفحه ۵۶)
خواجه گرچه پادشاه را هشدار میدهد که نسبت به کار قاضیان سختگیر باشد، از سوی دیگر نیز سفارش میکند که همه گماشتگان باید پشتیبان قاضی باشند و حکم او را محترم بشمارند و اگر قاضی حتی فردی از صاحب مقامان را احضار کرد و او نیامد، گماشتگانِ قاضی باید او را به زور در محکمه حاضر کنند.
صاحبِ «سیاست نامه» همچنین اشاره میکند که کار قضاوت را پادشاه، خود خویشتن باید سامان دهد و در مجلس دادخواهی بنشیند و ادعای طرفین دعوا بشنود و بین آنان حکم کند، اما در صورتی که پادشاه زبانِ تازی (عربی) نداند و یا به احکام شریعت آشنایی کافی نداشته باشد، نیاز به تعیین نایبانی برای خود در امر قضا دارد، که قاضیان، همان نایبان پادشاهند؛ از این رو بر پادشاه واجب است که به ایشان قدرت و اختیار دهد و از آنان حمایت کند و شأن و منزلت ایشان را حرمت نهد.
خواجه در پایانِ این فصل حکایتی جالب از نانوای ویژه سلطان ابراهیم غزنوی و سرنوشت عبرت آموزِ او نقل کرده که گویای آن است که پادشاه و مدیر و مسئول باید دادگری را از خود و دربار و اطرافیان خود آغاز کند. حکایت چنین است:
«شنیدم که در غزنین خبّازان [= نانوایان] درِ دکانها ببستند و نان عزیز [= گران، کمیاب] و نایافت شد و غُربا [= غریبان] و درویشان در رنج افتادند و به تظلّم [= دادخواهی] به درگاه شدند و پیش سلطان ابراهیم از نانوایان بنالیدند. فرمود تا همه [= نانوایان] را حاضر کردند. گفت: ‘چرا نان تنگ کردهاید؟’ گفتند: ‘هر باری گندم و آرد که در این شهر میآرند، نانوای تو می خرد و در انبار میکند و میگوید: ‘فرمان چنین است’؛ و ما را نمیگذارد که یک مَن بار بخریم’. سلطان بفرمود تا خبّازِ خاص را بیاوردند و در زیر پای پیل افگندند. چون بمرد بر دندان پیل ببستند و در شهر بگردانیدند و بر وی منادی میکردند که ‘هر که درِ دکان بازنگشاید از نانبایان، با او همین کنیم’. و انبارش [= انبارِ نانوای شاه] خرج کردند. نماز شام [= هنگام نماز مغرب] بر درِ هر دکانی پنجاه مَن نان بمانده بود و کس نمیخرید». (پیشین، صفحه ۶۲)
** دین، برادر پادشاهی است
خواجه در آغاز فصل هشتمِ کتاب خود میگوید بر پادشاه واجب است که فریضهها و سنّتها و فرمانهای حق تعالی را به جای آورد و به کار بندد و نیز باید عالمان دینی و زاهدان و پرهیزکاران را گرامی بدارد و برای عالمان دین از بیت المال مقرری تعیین کند. وی همچنین لازم میداند که پادشاه هفته ای یک یا دو بار عالمان دین را نزد خویش بخواند و از آنان فرمانهای الهی و تفسیر قرآن و حدیث بشنود که اگر پیوسته چنین کند، این شیوه به عادت وی بَدَل شود.
وی همچنین میگوید: «و نیکوترین چیزی که پادشاه را باید [یعنی برای پادشاه ضروری است]، دینِ درست است؛ زیرا که پادشاهی و دین دو برادرند. هر گه که در مملکت اضطرابی پدید آید، در دین نیز خلل آید، بددینان و مفسدان قوت گیرند؛ و هر گه که کار دین با خلل باشد، مملکت شوریده بُوَد و مفسدان قوّت گیرند و پادشاه را بیشُکوه و رنجه دل دارند و بدعت آشکارا شود و خوارج زور آرند… .
اردشیر [= اردشیر بابکان، پادشاه ساسانی] گوید: ‘هر سلطانی که توانایی آن ندارد که خاصگیانِ خویش را به صلاح باز آوردی، باید دانست که هرگز او عامه و رعیت را به صلاح نتواند آورد’؛ و در این معنی حق تعالی می فرماید: ‘وانذر عشیرتک الاقربین’ [و خویشاوندان نزدیکت را بیم ده (سوره شعرا، آیه ۲۱۴)]. (پیشین، صفحه ۸۰)
** نباید کاری کرد که حرمت فرمان و نامهی پادشاه شکسته شود
«کم گوی و گزیده گوی چون دُر / تا ز اندک تو جهان شود پُر»؛
«اگر ژاله هر قطرهیی دُر شدی / چو خرمُهره بازار از او پُر شدی»
این دو بیت که به ترتیب از «لیلی و مجنون» نظامی و «بوستان» سعدی است، بر این اصل مهم تأکید دارد که کمتر در دسترس بودن و نادر و کم و اندک بودنِ هر پدیده ای موجب ارجمندی و شکوهِ آن پدیده میشود. همچنان که قدر و ارزش یاقوت ، فیروزه ، لعل و زمرد نیز به آن است که نسبت به سنگ های عادی کمیاب تر هستند؛ و اگر این سنگ های قیمتی نیز چون ریگ های بیابان ها و سنگ های بستر رودخانه ها فراوان و پرشمار می بودند، دیگر ارزش چندانی نمی داشتند و جزو احجار کریمه به حساب نمی آمدند.
مراد از این مقدمه، پرداختن به مطلبی مهم است که خواجه در فصل یازدهم کتاب خویش به زیبایی مطرح کرده. وی اشاره میکند که نامه شاهانه دارای قدر و ارزش است؛ ولی اگر این نامه نگاریها از حد درگذرد، ارزش نامه و فرمانهای پادشاه از میان خواهد رفت:
«نامهها از درگاه بسیار مینویسند و هرچه بسیار گردد، حرمتش بشود [= از میان میرود]. باید که تا مهمی نبُوَد، از مجلسِ عالی [= دربار پادشاه] چیزی ننویسند و چون بنویسند، باید که حشمتش آن چنان بُوَد که کس را زهرهی آن نباشد [= جرات نداشته باشد] که آن را از دست بنهد تا فرمان را پیش نبرد و اگر معلوم گردد که کسی در آن فرمان به چشم حقارت نگریسته است و اندر پیش شدن [یعنی طبق فرمان عمل کردن] به سمع و طاعت کاهلی کرده است، آن کس را مالشِ بلیغ دهند [= مجازاتِ سخت کنند] و اگرچه از نزدیکان بُوَد. (پیشین، صفحه ۹۷)
حال نصیحت خواجه را قیاس کنیم با وضعیت امروزمان که برخی مدیران شرکتها و نهادهای کوچک و بزرگ به بهانه هر کار نامهمی زیردستان را چندباره فرامیخوانند و یا با احضارِ آنان و یا نامهنگاری به آنان، بدیهیترین وظیفههای کارمندان را برای چندمین بار بدیشان گوشزد میکنند. از این بدتر آن است که مقامان مسئول و یا افراد مشهور، کوچکترین و بیارزشترین حرفها و مصاحبههای کماهمیتترین افراد را جلو دوربینها و در صفحه روزنامهها و خبرگزاریها با آب و تاب و گاه با جار و جنجال پاسخ میدهند و باز پاسخ میدهند و باز پاسخ میدهند. جالب آنکه در بیشترِ مواقع نیز آن فردِ کماهمیت و ناشناس به مددِ همین پاسخ دادنهای نسنجیدهی فرد مشهور یا صاحبمنصب، به شهرت و احترام میرسد و در عوض از ارزش و حرمتِ فردِ مشهور به شدت کاسته میشود و رفتهرفته کار به جایی میرسد که دیگر کسی برای هیچ مقامی، اعم از وکیل و وزیر و مدیر و رئیس و فرمانده و دیگر مقامها تره هم خرد نمیکند.
** پادشاه نباید به اندک خطایی خدمتگزارانِ خود را بری حرمت کند
بارها پیش آمده که افرادی به مقام و منصبی عالی میرسند، اما پس از مدتی بر اثر خطایی ناچیز، یا اختلاف نظر و سلیقه ای با مقام مافوقِ خود، یک شبه از اوج عزت به حضیض ذلت میافتند و از آن پس روزگار در دلشکستگی و بیحرمتی سپری میکنند. خواجه پادشاه را برحذر میدارد که بزرگان و برکشیدگان یا پرورش یافتگانِ بارگاه را به سهو و خطایی عتابِ شدید کند. وی در آغاز فصل سی و سوم کتاب در این باره میگوید:
«کسانی را که بَرکِشَند و بزرگ گردانند، اندر آن روزگار و رنجی باید برد و چون سهوی و خطایی ایشان را افتد، اگر با ایشان عتاب رود، آب روی ریختگی حاصل آید؛ و به بسیار نواخت و نیکویی آن حال باز جای خویش نرود [= جبران نمی شود]. اولیتر [= سزاوارتر] آن باشد که چون کسی خطایی کند، در حال، اغماض [= چشمپوشی] کرده آید و پوشیده او را بخوانند و بگویند ‘چنین و چنین کردی و ما از بهر آن تا [= که] برآوردهی خویش را فرو نیاریم و برکشیده خویش را نیافکنیم، از سرِ آن درگذشتیم’. پس از این خویشتن نگاه دارد و نیز [= دیگر] چنین دلیری [= گستاخی] نکند». (پیشین، صفحه ۱۶۶)
از آن سو نویسنده همچنین بر لزوم حقشناسی پادشاه نسبت به خدمتگزاران نیک و شایسته خویش تأکید میکند و در آغاز فصل سی و ششم میگوید:
«هر که از خدمتکاران خدمتی پسندیده کرد، باید که در وقت نواختی یابد و ثمرات آن بدو رسد؛ و آن که تقصیری [= کوتاهی] کند بی ضرورتی و سهوی، آن کس را به اندازه گناه ، مالشی رسد تا رغبتِ بندگان بر خدمت زیادت گردد و بیم گناهکاران بیشتر میشود [= شود] و کارها بر استقامت میرود [= رود]. (پیشین، صفحه ۱۷۴)
** حکایت انوشیروان و پیرمردی که گردو میکاشت و میوهاش را همان لحظه چید
خواجه در ادامه حکایتی از نوشیروان میآورد که روزی بر سر راه شکارگاه، پیری نود ساله را می بیند که گردو میکاشت. نوشیروان تعجب میکند که آن پیر که پای بر لب گور است چرا دارد گردویی را میکارد که ثمر و نتیجهاش دست کم بیست سال دیگر پدید خواهد آمد، یعنی زمانی که پیر خود در زیر خاک خفته است! از این رو پیرمرد را میپرسد که هدفش از این کار چیست. پیر پاسخ میدهد: «کِشتند و خوردیم؛ کاریم و خورند. نوشیروان را خوش آمد، گفت: ‘زه [= آفرین]’.
در وقت [= درلحظه، فوراً] خزینهدار هزار دینار بدین پیر داد. پیر گفت: ‘ای خدایگان، هیچ کس بَر [= میوه] این گُوز [= جُوز، گردو] زودتر از بنده نخورد’. گفت: ‘چگونه؟’ پیر گفت: ‘اگر من گُوز نَکِشتمی و خدایگان اینجا گذر نکردی و از بنده چنانکه پرسیدی، نپرسیدی و بنده آن جواب ندادی، این هزار درم از کجا یافتمی؟’ نوشیروان گفت: ‘زهازه [= مرحبا و آفرین]’. خزینهدار دو هزار دینار دیگر بدو داد از بهر آنکه دوباره زه بر زُفانِ [= زبان] او برفت». (پیشین، صفحه ۱۷۵ و ۱۷۶)
** نسخههای چاپ شده از «سیاست نامه»
همچنان که پیش از این گفته شد، نخستین بار شارل شفرد فرانسوی کتاب «سیر الملوک» را چاپ کرد؛ و پس از او سید عبدالرحیم خلخالی این اثر را در سال ۱۳۱۰ در تهران طبع کرده است. از دیگر چاپهای این کتاب که در تهران صورت گرفته، یکی چاپ مرحوم استاد عباس اقبال آشتیانی است در سال ۱۳۲۰؛ و دیگری، چاپ مرتضی مدرسی چهاردهی است که در سال ۱۳۳۴ منتشر شد.
اما یکی از نسخههای چاپی خوبِ این کتاب، به تصحیح هیوبرت دارک صورت گرفته و چاپ نخستِ آن در سال ۱۳۴۰ منتشر شده است. این نسخه که بارها تجدید چاپ شده، هم اکنون به همت انتشارات علمی و فرهنگی در بازار کتاب ایران موجود است. تصحیح هیوبرت دارک بر اساس نسخه نفیس مجموعه مرحوم نخجوانی به تاریخ ۶۷۳ هجر قمری، صورت گرفته است.
از دیگر نسخههای خوبی که از این کتاب در دسترس است، «سیاست نامه» به تصحیح مرحوم دکتر جعفر شعار است که آن نیز بر اساس نسخه نخجوانی است و از سال ۱۳۵۸ به این سو بارها تجدید چاپ شده است. مرحوم شعار از این کتاب منتخبی نیز آماده کرده که جزو مجموعه «شاهکارهای ادبیات فارسی» به همت انتشارات امیرکبیر منتشر شده است.
همچنین نسخه دیگری از کتاب «سیر الملوک» در بازار کتاب موجود است که با نقد و تحلیل دکتر محمد استعلامی منتشر شده است.
«سیاست نامه» خواجه نظام الملک طوسی به زبانهای گوناگون ترجمه شده و نسخههای ترجمه عربی، آلمانی، انگلیسی و روسی این کتاب در کشورهای گوناگون منتشر شده است.
* ارجاعهای این گزارش به متن «سیر الملوک» براساس این نسخه صورت گرفته است: «سیر الملوک» به اهتمام هیوبرت دارک، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، ۱۳۸۳.