شاه عباس در ۱۶۲۹ میلادی درگذشت. در آن موقع لیبرالیسم در اروپا تازه در حال شکلگیری بود. آخرین پادشاه صفوی، شاه سلطان حسین، در ۱۷۲۲ میلادی از قدرت ساقط شد. از زمان مرگ شاه عباس تا سقوط شاه سلطان حسین، ایران با شیب ملایمی دچار انحطاط شده بود.
شاهان صفوی پس از شاه عباس کارنامۀ درخشانی نداشتند. پس از سقوط شاه سلطان حسین، ایران به مدت ۴۷ سال صحنۀ درگیری تتمۀ صفویان با مدعیان تازه از راه رسیده بود. با روی کار آمدن نادرشاه، جنگ داخلی به پایان رسید ولی نادرشاه فقط ۱۲ سال سلطنت کرد و در ۱۷۶۹ میلادی حکومت و حیاتش به پایان رسید.
سه سال بعد، کریمخان به قدرت رسید. حکمرانی کریمخان ۲۸ سال طول کشید و او نیز به سرنوشت نادر دچار شد. یعنی نتوانست سلسلهای در تاریخ ایران پدید آورد. با درگذشت کریم خان در ۱۷۷۹ میلادی، آقا محمد خان به قدرت رسید و ۱۸ سال حکومت کرد.
نادرشاه و آقا محمد خان به لحاظ نظامی حاکمان قابلی بودند. کریمخان زند نیز حاکم عادلی بود. ولی از حیث تمدنسازی و تحقق پیشرفت در ایران، نتوانستند کار بزرگی انجام دهند. مدت زمامداری نادر بسیار کوتاه بود، کریمخان جانشینی پیدا نکرد، آقا محمد خان نیز جانشینان قابلی پیدا نکرد.
بنابراین از ۱۶۲۹ که شاه عباس درگذشت تا ۱۷۹۷ که آقا محمد خان کشته شد، ایران حدود ۱۷۰ سال در حال درجا زدن بود. یعنی کسی نتوانسته بود توفیقات تاریخی و تمدنی شاه عباس را تداوم بخشد.
ماجرا وقتی بدتر شد که ما ایرانیان با پادشاهی فتحعلی شاه وارد قرن نوزدهم شدیم. آن ۱۷۰ سال در کنار ۵۰ سال حکمرانی فتحعلی شاه و جانشینش محمد شاه، کافی بود تا ما از قافلۀ تمدن عقب بمانیم. در دوران تقریبا ۵۰ سالۀ حکمرانی ناصرالدین شاه نیز، به رغم خدماتی که انجام شد، در مجموع در بر همان پاشنۀ قبلی چرخید. ولو کمی بهتر.
در پایان حکمرانی ۱۰ سالۀ مظفرالدین شاه که فرمان مشروطه صادر شد، ما ایرانیان در مجموع ۲۸۰ سال (دقیقا ۲۷۶ سال) را هدر داده بودیم در حالی که اروپاییها چهار نعل در مسیر پیشرفت تاخته بودند. این گونه شد که ما دچار عقبماندگی تاریخی و تمدنی شدیم و کوششهای پس از مشروطه نیز نتوانست آن ۲۸۰ سال هدر رفته را جبران کند.
شاه عباس صفوی
برگردیم به قصۀ شاه عباس کبیر. در شرح زندگی شاه اسماعیل نوشتیم که او در سال ۹۳۰ هجری قمری از دنیا رفت. پس از او شاه طهماسب ۵۴ سال بر ایران حکومت کرد و در مجموع پادشاه قابلی بود و موفق شد جنگ قدرت قزلباشها را مهار کند و ایران را از موضع ضعف چشمگیر در برابر امپراتوری عثمانی به موضع برابری نسبی ارتقا دهد.
پس از شاه طهماسب، شاه اسماعیل دوم یکسال حکومت کرد ولی چون از بیم سلطنتش مشغول کشتن همۀ شاهزادههای صفوی شد، قزلباشها با کمک خواهرش به او زهر خوراندند و کشتندش.
پس از شاه طهماسب، جانشینش سلطان محمد خدابنده بر تخت نشست و یازده سال حکومت کرد.
محمد خدابنده پادشاه ضعیفی بود و زمام امورش در دست قزلباشها. بنابراین کشور دوباره درگیر هرج و مرج و جاهطلبی ترکان قزلباش شده بود. همین درگیریها نهایتا موجب شد که قزلباشها محمد خدابنده را مجبور کنند که نفع پسرش عباس از سلطنت کنار برود. به سال ۹۹۶ هجری قمری.
عباس وقتی به سلطنت رسید، هفده ساله بود. در آن زمان اوضاع ایران بسیار وخیم بود. در غرب و شمال غربی، بسیاری تقریبا همۀ ولایاتی که در طول مرز عثمانی قرار داشت به اشغال عثمانیان درآمده بود. در شرق نیز نیمی از ولایات خراسان تحت تاختوتاز ازبکان بود. در اثر کشمکشهای داخلی، چه بین قزلباشها و چه میان ایرانیان و قزلباشها، قدرت پادشاه به شدت تضعیف شده بود.
کشمکشهای داخلی و تهدیدهای خارجی، شاه عباس جوان را در وضعیت دشواری قرار داده بود و او با فراست دریافت که نمیتواند همزمان در صدد حل همۀ مشکلات باشد. بویژه اینکه خزانۀ دولت صفوی نیز در اثر ریخت و پاشهای دوران محمد شاه، پدر شاه عباس، خالی بود.
بنابراین شاه عباس تصمیم گرفت ابتدا امنیت و نظم داخلی را احیا کند، سپس ازبکان را از خراسان بیرون براند، نهایتا مناطق وسیع تحت اشغال عثمانیان را پس بگیرد.
این استراتژی سبب شد که شاه عباس دو سال پس از آغاز سلطنتش پیمان صلحی با عثمانیان امضا کند و برخی از غنیترین ولایات ایران را به آنها واگذار کند. بدین ترتیب آذربایجان و کردستان و لرستان و بخشهایی از گرجستان و دو سه منطقۀ دیگر رسما تقدیم امپراتوری عثمانی شد.
پس از اینکه شاه عباس خیالش از عدم تعرضهای تازه در شمال غرب و غرب ایران راحت شد، تصمیم گرفت به قزلباشها بفهماند چه کسی رئیس است. او میدانست که قزلباشها ستون فقرات تشکیلات نظامی دولت صفویه هستند و به هیچ وجه نمیتوانست قزلباشها را از ساختار قدرت حذف کند.
قزلباش ها
شاه طهماسب در فاصلۀ سالهای ۹۴۶ تا ۹۶۰ ه.ق چهار بار به قفقاز لشکرکشی کرده بود. در این لشکرکشیها اسیران گرجی و ارمنی و چرکس بسیاری گرفته شد که به ایران آورده شدند. این گروه نژادی جدید تبدیل شد به یک نیروی اجتماعی تازه در ایران. زنان گرجی و ارمنی و چرکس به دلیل زیباییشان مورد توجه دربار و مقامات صفوی بودند و فرزندان آنها غلامان شاه خوانده میشدند.
غلامان نیروی سومی بودند در کنار ایرانیان دیوانسالار و قزلباشهای جنگسالار. شاه عباس از این نیروی سوم یک ارتش دائمی درست کرد و این ابتکار او در تاریخ ایران اسلامی بود. آخرین ارتش دائمی ایران متعلق بهدوران سلسله ساسانیان بود. در ایران اسلامی، تا قبل از شاه عباس، قشون جنگی متشکل از قبایل بود و به وقت ضرورت و البته به سختی فراهم میشد. در واقع فرمانروا نیروی نظامی پرشمار و پایداری نداشت.
اما شاه عباس با استفاده از غلامان ارتشی گسترده ایجاد کرد که همیشه نیز در دسترس بود؛ ارتشی که به هیچ کس جز شخص شاه وفاداری نداشت. در نتیجه قزلباشها فهمیدند کت تن چه کسی است! قزلباشها از غلامان متنفر بودند و آنها را قرهاوغلو یعنی پسران بندگان سیاه مینامیدند.
ده سال پس از آغاز سلطنت شاه عباس، تغییرات اجتماعی عمده و سریعی در ایران محقق شده بود که به طور خلاصه عبارت بود از تقویت غلامان و تضعیف قزلباشها. مثلا قوللرآقاسی یا فرماندۀ هنگهای غلامان، یکی از پنج مقام عمدۀ کشور شده بود. مهمتر از آن، “اشرافیت غلامان” پدید آمده بود. قدرت قزلباشها در ولایات و قبایل نیز در قیاس با قبل، به شدت تضعیف شده بود.
مهار قزلباشها، خطر مترسک شدن شاه و بروز هرج و مرج در کشور را از بین برد؛ وضعی که در دوران شاه محمد خدابنده و نیز در ده سال اول سلطنت شاه طهماسب ایجاد شده بود. شاه عباس برخی از سران قزلباشها را کشت و به آنها گفت: «در این زمان آن قاعده {رویۀ سلطان محمد خدابنده} را فراموش میباید کرد. اختیار مهمات با پادشاه است.»
پس از برقراری نظم و امنیت داخلی، شاه عباس باید به سراغ ازبکان میرفت. اما او ده سال برای این کار صبر کرد. در سال ۱۰۰۶ ه.ق، عبدالله خان رهبر قدرتمند ازبکان درگذشت و شاه عباس از اصفهان به سمت خراسان حرکت کرد. او با صبوری و حیلههای جنگی، موفق شد ازبکان را در ۱۰۰۷ ه.ق شکست دهد و با عقد چند قرارداد با سران ازبک، مرزهای شمالی شرقی ایران را تثبیت کرد.
ضمنا شاه عباس در همان سال ۱۰۰۶، پایتخت ایران را از قزوین به اصفهان منتقل کرد تا ارتشش را سریعتر و راحتتر در جهات مختلف حرکت دهد. در سال ۱۰۱۰ ه.ق، یعنی دوازده سال پس از قرارداد خفتبار و مصلحتاندیشانه با عثمانیان، شاه عباس به سمت غرب ایران حرکت کرد تا آذربایجان را از امپراتوری عثمانی پس بگیرد.
در آن زمان بیست سال از اشغال تبریز توسط نیروهای عثمانی میگذشت. شاه عباس تبریز را به راحتی از عثمانیان پس گرفت و مردم تبریز انتقام سختی از سربازان متجاوز عثمانی گرفتند. سپس شاه عباس از تبریز به سوی نخجوان رفت و آنجا را نیز از چنگ امپراتوری عثمانی درآورد.
جنگ با عثمانیان بر سر آزادسازی آذربایجان
در سال ۹۶۲ ه.ق، شاه طهماسب پس از خارج ساختن حکومت صفویه از موضع ضعف، عهدنامۀ آماسیه را با امپراتوری عثمانی امضا کرده بود که مرزهای ایران و عثمانی را مشخص میکرد و عهدنامهای آبرومندانه برای ایران بود. شاه عباس تا سال ۱۰۱۵، یعنی پنج سال پس از آغاز تهاجمش به نیروهای عثمانیِ مستقر در خاک ایران، موفق شد همۀ سربازان عثمانی را از محدودهای که طبق عهدنامۀ آماسیه متعلق به ایران بود، خارج کند.
بعدها در سال ۱۰۳۲ ه.ق، شاه عباس شهر بغداد را که سلطان سلیمان در ۹۴۰ ه.ق از شاه طهماسب گرفته بود، تسخیر کرد و بغداد نیز جزو ایران شد؛ ولی چهارده سال بعد، یعنی در ۹۴۶ ه.ق، در زمان جانشین نالایق عباس، شاه صفی، بغداد مجددا به تصرف امپراتوری عثمانی درآمد و برای همیشه از ایران جدا شد. در دوران پادشاهی ۴۲ سالۀ شاه عباس، قدرت مجتهدان شیعه تدریجا افزایش یافت. صفویان از تصوف برای کسب قدرت استفاده کرده بودند، از تشیع اثنی عشری نیز برای حفظ قدرت. بنابراین افزایش قدرت مجتهدان از زمان شاه اسماعیل تا شاه عباس، طبیعی بود.
اما مجتهدان تا وقتی که پادشاه قدری مثل شاه عباس زنده بود، حد خود را میدانستند. پس از مرگ شاه عباس، سلسلۀ صفویه ۹۳ سال دیگر دوام آورد. پس از شاه عباس، شاه صفی یکم ۱۳ سال و شاه عباس دوم ۲۴ سال حکومت کرد. سپس شاه صفی دوم و شاه سلطان حسین هر کدام ۲۸ سال حکومت کردند. در این ۵۶ سال نهایی، قدرت مجتهدان شیعه چنان افزایش یافت که مایۀ ضعف اقتدار پادشاه صفوی میشد.در مجموع در بین چهار پادشاهی که پس از شاه عباس کبیر ایران صفوی را اداره کردند، شاه عباس دوم تنها حاکم لایق بود.
شاه عباس دارای ویژگیهایی بود که او را ممتازترین پادشاه صفوی کرد. او استراتژیست و طراح نظامی برجستهای بود که استواری و هوشیاری و احتیاط، سه ویژگی مهمش در هنگام جنگ بود. به همین دلیل او در هیچ جنگی شکست نخورد و موفق شد اراضی از دست رفتۀ ایران را از عثمانیان و ازبکان پس بگیرد.
شکست دادن پرتغالیها در بندر گمبرون و باز پس گرفتن خلیج فارس نیز جزو نقاط درخشان کارنامۀ حکمرانی شاه عباس است.
نبرد با پرتغالیها
شرح جنگهای شاه عباس مایۀ تطویل کلام است. خلاصۀ ماجرا این است که او در این جنگها، مناطق اشغالشدۀ ایران را از دشمنان ایران پس گرفت.
همچنین او ترجیح میداد به جای جنگ، از طریق دیپلماتیک به مقاصدش دست یابد و برای تحقق اهدافش بسیار صبور بود. احتیاط شاه عباس البته معطوف به مصالح دولت بود وگرنه خودش در جنگها خطر میکرد و با خطرپذیری شخصیاش، نیرو و انگیزهای مضاعف به سپاهیانش میبخشید.
از دیگر ویژگیهای مثبت او، فراموش نکردن فداکاری و زحمات نظامیان یا مردم تحت حاکمیتش بود. مثلا او دستور داده بود که شجاعتهای افراد را در نبرد به او گزارش دهند تا پاداش مناسبی به آنان داده شود. و یا پس از بیرون راندن ازبکان از خراسان، بابت فداکاریها و سختیهای مردم خراسان در دوران اشغالگری ازبکها، فرمان بخشودگی دائمی مالیات گله را در خراسان صادر کرد.
شاه عباس به پسرانش اعتماد نداشت ولی به کسانی که اعتماد داشت، استقلال عمل زیادی میبخشید. ویژگی مثبت دیگر او، محبوبیتش نزد مردم ایران بود چراکه از وضع مردم باخبر بود. او با لباس مبدل اوقات زیادی را صرف قدم زدن در خیابانها و بازارهای اصفهان و صحبت با مردم در چایخانهها میکرد.
شوخطبعی و سادهپوشیاش، در عین ظاهر آراسته، از علل محبوبیتش نزد کسانی بود که او را از نزدیک میدیدند. همچنین به نحوی غیرعادی پرکار و توانمند بود و بابت “توان تحمل خستگی” شهرۀ عام و خاص بود.
ژان شاردن، جهانگرد و ایرانشناس مشهور سدههای هفدهم و هجدهم میلادی، دربارۀ شاه عباس نوشته است: «هنگامی که این پادشاه بزرگ از جهان رخت بربست، رونق و رفاه نیز از ایران رخت بربست.»
اما مهمترین اقدامات غیرنظامی شاه عباس، که برد تاریخی پیدا کردند، چه بود؟ شاه عباس در سال ۱۰۰۶ ه.ق (۹۷۵ خورشیدی) اصفهان را به عنوان پایتخت ایران برگزید. پایتخت شاه اسماعیل تبریز بود و پایتخت شاه طهماسب قزوین. اصفهان در مرکز ایران، به لحاظ سیاسی و نظامی مکان مناسبتری برای پایتختی بود. اما این انتخاب شاه عباس پیامدهای تاریخی و تمدنی مهمی نیز در پی داشت.
زمانی که شاه عباس اصفهان را پایتخت کرد، یعنی ۴۲۵ سال قبل، اصفهان شهر مهمی نبود. حتی باید گفت که اصفهان ساختۀ شاه عباس است. در دوران شاه عباس و جانشینانش، اصفهان به قطب فرهنگی ایران تبدیل شد و شکلگیری و رشد این شهر حقیقتا افزودهای برای “تمدن ایرانی” بود.
این اقدام شاه عباس مشابه اقدام منصور عباسی در قرن دوم هجری قمری بود که بغداد را بنا کرد. شهر بغداد در ۱۴۰ ه.ق ساخته شد و این شهر به تدریج قلب تمدن اسلامی شد. شاه عباس نیز “اصفهان ایرانی-شیعی” را همانند “بغداد عربی-اسلامی” به شهری بدل کرد که کانون تمدن و فرهنگ و هنر و مذهب و تجارت بود.
در بین شهرها و مناطق گوناگون ایران، امروزه ارکان “ایران فرهنگی” عبارتند از شیراز و اصفهان و خراسان. اهمیت ویژۀ شیراز (یا فارس) چه قبل از اسلام چه پس از ورود اسلام به ایران، روشن و بینیاز از توصیف و تشریح است. شیراز در دوران ایران اسلامی شهر سعدی و حافظ و خواجو و جزو کانونهای اصلی شعر و هنر ایرانی بوده.
خراسان نیز خاستگاه و بستر اصلی عرفان اسلامی-ایرانی بوده. خاستگاه فردوسی و مولانا و خیام و عطار. فردوسی معمار هویت ایرانی و احیاگر زبان فارسی بود، مولانا نیز در کنار عطار و بسیاری دیگر، عرفان خراسانی را بارور کرد و عرفان ایرانی، عرفان محیالدینی نشد.
این وقایع و تحولات مهم تاریخی-فرهنگی-تمدنی، همگی تا قبل از ظهور صفویه حادث شده بودند. اگرچه اکثر شهرها و مناطق ایران در حفظ و تداوم بخشیدن به روح فرهنگی ملت ایران اهمیت داشتهاند، ولی از این حیث اصفهان در ۴۰۰ سال اخیر اهمیتی همتا و همپای شیراز و خراسان داشته است و امروزه هویت و فرهنگ ایرانی بدون در نظر گرفتن اصفهان، قابل تصور نیست.
مسجد شیخ لطفالله و مسجد شاه، هر دو در میدان شگفتانگیز نقش جهان، به دستور شاه عباس ساخته شدند. ساخت مسجد شیخ لطفالله ۲۷ سال قبل از مرگ شاه عباس آغاز شد و ده سال قبل از مرگ وی به پایان رسید. احداث مسجد شاه، که به مسجد جامع عباسی نیز شهرت دارد، هجده سال قبل از مرگ شاه عباس آغاز شد و تا پایان عمر وی تقریبا به اتمام رسید. الحاقات این مسجد متعلق به عصر جانشینان شاه عباس است.
در واقع شاه عباس پس از آنکه مناطق شرقی و غربی ایران را از ازبکان و عثمانیان پس گرفت، به فکر ساخت این دو مسجد بینظیر و غنا بخشیدن به پایتخت ایران افتاد.
مسجد شیخ لطفالله
اما ساختوسازهای مؤثر شاه عباس منحصر به اصفهان نبود. او برای آسایش بازرگانان و مسافران، در سراسر کشور کاروانسراهایی بنا کرد که شهرت تاریخی دارند. این کاروانسراها در کنار پلها و بیمارستانها و حمامهای عمومی متعدد در جایجای کشور، آشکارا از وجود یک حکومت کارآمد در دوران شاه عباس خبر میداد. این کارآمدی تحسین جهانگردان و بازرگانان خارجی را نیز برانگیخته بود.
شاه عباس مقبرۀ امام هشتم شیعیان را مرمت کرد و توسعه داد و با این کارش مانع خروج پول زیادی از ایران شد؛ چراکه اگر او این اقدام را انجام نمیداد، شیعیان ایران و خارج از ایران، برای زیارت به سراغ مقبرۀ سایر ائمه نیز میرفتند که آن مقبرهها طی مدت زیادی از سلطنت شاه عباس در قلمرو عثمانی بودند و وضع چندان مناسبی هم نداشتند.
اما رونقی که شاه عباس به مقبرۀ امام رضا داد، در کنار امکانات مناسب و آسایشآوری که برای زائران ایجاد کرد، موجب شد شیعیان کل این منطقه به نحو ویژهای به زیارت مقبرۀ امام رضا اقبال نشان دهند و بدین ترتیب پول زیادی وارد جامعۀ ایران شد و این تحول به سهم خودش در رونق و رفاه اقتصادی ایران موثر بود.
همچنین شاه عباس جادۀ سنگفرش مشهوری در طول ساحل دریای خزر کشید که جزو کارهای برجستۀ او بود و حیرت جهانگردان غربی را برانگیخت. در واقع در دوران شاه عباس و در نتیجۀ اقدامات او، صنعت توریسم در اصفهان و خراسان و مازندران و گیلان رشد چشمگیری پیدا کرد.
شاه عباس دو شهر فرحآباد و اشرف را در سالهای ۱۰۲۰ و ۱۰۲۱ قمری در مازندران احداث کرد که شهر اشرف همین بهشهر فعلی است. این دو شهر در رونق توریسم در شمال ایران بسیار موثر بودند چراکه فرحآباد پایتخت دوم شاه عباس شده بود و او وقتی که مشغول لشکرکشی نبود، در این شهر اقامت داشت و مقامات و بازرگانان خارجی نیز برای دیدنش به فرحآباد میرفتند.
در دوران سلطنت شاه عباس، هنر و صنعت ایران رشد قابل توجهی پیدا کرد. قبل از روی کار آمدن شاه عباس، قالیبافی عمدتا در روستاهای ایران رایج بود ولی در آن ۴۲ سال با حمایت و تشویق شاه عباس قالیبافی ایران به هنری جهانی بدل شد و جهانگردان و بازرگانان بسیاری را شیفتۀ خودش کرد.
همچنین منسوجاتی که در زمان او در مراکز بزرگ بافندگی اصفهان و یزد و کاشان و رشت تهیه میشد، بینظیر بودند و در رشد تجارت خارجی ایران تاثیر گذاشتند. نیز باید افزود که سفالهای عصر صفوی در بازارهای اروپا رقیب سفالهای چینی شدند.
“فن کتابسازی” نیز در دوران شاه عباس به اوج خودش رسید. فن کتابسازی یعنی تذهیب و تصویرنگاری نسخ خطی، خوشنویسی و صحافی.
مساجد و بناهای نوساخته و گوناگون عصر شاه عباس با کاشیهای رنگارنگ لعابدار و موزائیکهایی که در زیبایی نظیر نداشتند، پوشانده میشدند و جلوۀ خاصی به شهرهای ایران میدادند.
در اصفهان نیز رونق چشمگیری موج میزد. بازرگانان از چین و هند و عربستان و ترکیه و آسیای مرکزی و اروپا برای خرید اشیاء تجملی ساخت صنعتگران صفوی به اصفهان میآمدند. هزاران صنعتگر ماهر ارمنی از جلفا واقع در مرز کنونی ایران و آذربایجان به “جلفای نو” در حومۀ اصفهان انتقال یافتند.
علاوه بر بازرگانان اروپایی، که مرتب و مکرر به اصفهان میآمدند، اروپاییان دیگری نیز آمدند و در اصفهان ساکن شدند که برخی از آنها روحانیان مسیحی بودند و اجازۀ تبلیغ آیین خود و تاسیس صومعه را در ایران یافتند.
شاه عباس سیاستمداری عملگرا بود و دریافته بود که تساهل مذهبی نسبت به روحانیان مسیحی، محیط امنی در ایران ایجاد میکند که به شکوفایی تجارت با اروپا منتهی میشود. رقابت شدید تجاری میان هلندیها و پرتغالیها و انگلیسیها در خلیج فارس و اقیانوس هند به معنای توسعۀ روابط دیپلماتیک بین ایران و غرب بود.
این تحولاتِ برخاسته از عقلانیت در مقام حکمرانی، تا حد زیادی هم ناشی از اقتدار شاه عباس بود. پادشاهان صفوی، خودشان را نایب امام زمان میدانستند. مجتهدان شیعه با اینکه نیابت امام زمان را حق ویژه خود میدانستند و با سیاست تساهل مذهبی شاه عباس در قبال مسحیان موافقت اصولی نداشتند، حد خود را در برابر شاه عباس میشناختند و متعرض سیاستهای عملگرایانۀ او نمیشدند.
آنها آشکارا میدیدند که شاه عباس کشور شیعی ایران را به امنیت و ثبات و رونق و رفاهی رسانده که تا پیش از آن سابقه نداشت. رونق و رفاهی که آنان نیز عمیقا از آن بهرهمند بودند. بنابراین از “حق ویژۀ خود” چشمپوشی کرده بودند تا دولت شیعی صفویان پابرجا بماند.
اما نقاط منفی کارنامۀ شاه عباس چه بود؟ اول اینکه او نسبت به اهل سنت چندان متساهل نبود. اگرچه از این حیث کارنامۀ او بهتر از شاه اسماعیل بود چراکه در زمان شاه عباس جمعیت شیعه در ایران بسیار بیشتر شده بود.
دوم اینکه شاه عباس چون یکبار با شورش یکی از پسرانش مواجه شد، تصمیم گرفت که پسرانش را در حرم سلطنتی محصور کند. تا قبل از آن، او نیز مثل شاهان قبلی صفوی، پسرانش را با یک قزلباش که حاکم یکی از ولایات بود، به آن ولایت میفرستاد تا فرزندش در کنار آن قزلباش، فن مملکتداری را بیاموزد.
ولی شورش یکی از امیران قزلباش که حاکم مشهد و قیم پسر دوم شاه عباس (حسن) بود، سیاست شاه عباس را در قبال تربیت فرزندانش عوض کرد. فرزندان او نیز در حرم در کنار انبوهی از زنان و خواجگان، چیز زیادی از مملکتداری نیاموختند. غیر از زنان و هر کسی که میخواست به آنها نزدیک شود، سزایش مرگ بود.
دربار شاه عباس
دوری فرزندان شاه عباس از مقامات سیاسی و نظامی حکومت، موجب شد پس از شاه عباس هیچ یک از فرزندانش به کار پادشاهی نیایند. بویژه اینکه او در ۱۰۲۴ ه.ق به پسرش محمدباقر ظنین شد و احتمالا به اشتباه دستور قتل او را صادر کرد؛ عملی که بعدا ندامت شدید و بیفایدۀ شاه عباس را در پی داشت.
در ۱۰۳۰ ه.ق شاه عباس مریض شد و پسر دیگرش محمد مرگ او را پیشاپیش جشن گرفت و از قزلباشها خواست برای کسب سلطنت حمایتش کنند. شاه عباس پس از بهبودی، دستور داد محمد را کور کنند. در ۱۰۳۶ پسر دیگرش امامقلی میرزا را کور کرد.
بنابراین شاه عباس یکی از پنج پسرش (محمدباقر) را کشت، دو تن دیگر را کور کرد (محمد و امامقلی میرزا). دو پسر دیگرش (حسن و اسماعیل) نیز قبل از خودش به مرگ طبیعی مرده بودند.
این شد که پس از مرگ شاه عباس، پسری از او باقی برای جانشینیاش باقی نمانده بود. اگر هم پسری برایش باقی میماند، مناسب سلطنت نبود چراکه در جمع زنان و خواجگان حرم، طبیعتا با راه و رسم کشورداری آشنا نشده بود. در نتیجۀ نوۀ شاه عباس، یعنی فرزند محمدباقر مقتول، به سلطنت رسید: شاه صفی یکم.
سوم اینکه، شاه عباس برای پرداخت مزد افراد ارتش ثابت ۴۰ هزار نفرهاش، ولایات گوناگون را که به عنوان تیول به سران قزلباش بخشیده شده بود (و ممالک نام داشتند)، تبدیل کرد به املاک خاصه. حاکم هر ولایت بخش اعظم عایدات آن ولایت را مصرف میکرد و در ازایش تعداد معینی سپاهی نگهداری میکرد تا هر وقت شاه دستور داد، آنها را در اختیار شاه قرار دهد.
درآمد شاهان صفوی از املاک خاصه بود و این درآمد در زمان شاه عباس کفاف پرداخت مزد اعضای ارتش وی را نمیداد. بنابراین شاه عباس سیاست تبدیل “ممالک به املاک خاصه” را در پیش گرفت. املاک خاصه بوسیلۀ ناظر شاه اداره میشد که معمولا یکی از غلامان بود.
سیاست مذکور در کوتاهمدت مشکلات دولت صفوی را برطرف کرد ولی چون ناظر شاه برخلاف قزلباشهایی که حکمران ممالک بودند، دغدغهای جز گرفتن مالیات و عوارض به طرق مختلف نداشت، اقتصاد ولایات در درازمدت لطمه خورد و این آسیب در زمان جانشینان شاه عباس آشکار شد؛ بویژه اینکه آنها بر شمار املاک خاصه افزودند.
اما جدا از لطمه خوردن معیشت رعیت، این سیاست شاه عباس در درازمدت موجب تضعیف نظامی کشور نیز شد؛ چراکه حاکمان ثابت ولایات (سران قزلباش)، بیش از غلامانی که کارشان صرفا پول گرفتن از خلقالله بود، انگیزۀ دفاع از ولایات را داشتند. تضعیف نظامی بویژه در ولایات مرزی، در بلندمدت کار دست صفویان داد.
در واقع شاه عباس برای حل دو مشکل اساسی که ممکن بود موجب سقوط دولت ایران شود، یعنی فقدان ارتش حرفهای و قدرت بیش از حد قزلباشها، سیاستی در پیش گرفت که مشکلات ایران را طی ۴۲ سال حکومتش برطرف کرد ولی این سیاست در ۹۳ سال پس از مرگ او به اقتصاد ولایات صدمه زد و موجب ضعف نظامی کشور شد. ۹۳ سال پس از مرگ شاه عباس، دولت صفوی با حملۀ محمود افغان از بین رفت.
شاید اگر پس از شاه عباس شاهان قابل و کاردانی به عرصه میرسیدند، میتوانست این قبیل تغییرات ساختاری شاه عباس را، که در کوتاهمدت مفید بودند و در درازمدت زیانآور، اصلاح کنند و دولت صفویان تداوم یابد.
و نهایتا باید گفت خدمات اقتصادی و فرهنگی و تمدنی شاه عباس، نباید ما را دچار این پندار خطا کند که در آن دوران عیب و کاستی بزرگی در ایران وجود نداشت. کارنامۀ حکمرانی شاه عباس از پیشینیان و پسینیان وی بهتر بوده ولی کارنامۀ او نیز خالی از سرکوب و ستمگری و سبعیت نبوده است.
جدا از نحوۀ برخورد با پسرانش، افراط در کشتار نقطویان، که فرقه و جنبشی مذهبی بودند، و نیز قتل عام گرجیان در یکی از لشکرکشیهایش به قفقاز، لکههای ننگی در کارنامۀ حکمرانی شاه عباس است.
میگویند فقط کسی که املا نمینویسد غلط ندارد. در جوامع استبدادی نیز، فقط کسی که دستش از قدرت کوتاه بوده، ممکن است دیگران را به ناحق نکشته باشد! به هر حال خدمات شاه عباس به ایران، هر طور که حساب کنیم، چشمگیر بوده است؛ اگرچه گاهی برخی از ایرانیانو غیرایرانیان، قربانی خدمات او به ایران شدند.
شاه عباس ۵۸ سال عمر کرد. درتاریخ “عالمآرای عباسی” دربارۀ علت مرگ او در ۷ بهمن ۱۰۰۷ خورشیدی نوشته شده است:
«چند روز قبل از آن در شکارگاه، پادشاه در خوردن و آشامیدن طعام افراط کرد و در بازگشت، به سبب سنگینی بار معده دچار تب شد و در اندک مدتی از اوج کمال به حضیض وبال رسید.»
آرامگاه شاه عباس در امامزاده حبیب بن موسی، کاشان
اما وضعیت سلامتی او در هشت سال پایانی عمرش متزلزل بود و به نظر میرسید پرکاری بیش از حد در هر صورت مانع طول عمر او خواهد بود.
او وقتی مرد که در یکی از کاخهایش در ساحل دریای خزر اقامت داشت. ابتدا قرار شد جسدش را در اصفهان دفن کنند ولی به دلیلی نامعلوم، در میانۀ راه در کاشان به خاک سپرده شد.