سرای تاریخ : کوروش بزرگ (۵۷۶–۵۲۹ پیش از میلاد) شاه پارسی که بهخاطر بخشندگی، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایهگذاری نخستین امپراتوری چندملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن بردهها و بندیان، احترام به دینها و کیشهای گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شدهاست. کوروش نخستین شاه و بنیانگذار دودمان هخامنشی است. دربارهٔ کودکی و جوانی کوروش و سالهای اولیهٔ زندگی او روایات متعددی وجود میدارد؛ اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها دربارهٔ ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانهاست.در میان منابع کهن یونانی موجود که دربارهٔ کوروش هخامنشی سخن گفتهاند، مهمترین آنها هرودوت، کتزیاس وگزنفون هستند.در این مظلب تمام روایت های مخنلف درباره کورش بزرگ مورد بررسی قرار می گیرد.
روایت هرودوت
بنا به گفتهٔ هرودوت، آستیاگ (پدربزرگ کوروش) شبی در خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام آسیا را غرق کرد. او تعبیر خواب خویش را از مغها پرسید. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آستیاگ تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا میترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابراین دختر خود را به کمبوجیه یکم یکی از پارسیان، به زناشویی می دهد.
سپس ایشتوویگو خواب دیگری دید که از زهدان دخترش درخت تاکی رویید که بر سراسر آسیا سایه افکنده است. کاهنان دربار و جادوگران آن را چنین تعبیر کردند که نواده او، کوروش جانشین او شده و به عنوان شاه به تخت سلطنت خواهد نشست. پس از شنیدن این تعبیر، ایشتوویگو فرمان داد تا دختر باردارش ماندانا را از پارس نزد او آورند، بعدها هنگامی که کوروش به دنیا آمد، ایشتوویگو دستور داد تا نوزاد را بکشند. این کار به دست هارپاگ سپرده شد که یکی از درباریان ایشتوویگو بود. هارپاگ این کار را به چوپانی به نام مهرداد سپرد که یکی از بردگان هارپاگ بود. به این چوپان دستور داده شد که کودک را در کوهستانی رها کند که پر از جانوران درنده بود. هنگامی که مهرداد کودک را به کلبه اش در کوهستان برد، مشاهده کرد که همان موقع همسردش اسپاکو، نوزادی مرده به دنیا آورده است. آنها تصمیم گرفتند کوروش را به عنوان فرزندی نزد خود نگهدارند و آنگاه لباسهای نفیس شاهانه کوروش را از تن او به در آورده و بر تن نوزاد مرده کردند و او را در نقطهای دور افتاده در کوهستان رها کردند. پس از اجرای این کار، مهرداد نزد هارپاگ رفته گزارش داد که ماموریت خود را به انجام رسانده است. هارپاگ افراد قابل اعتمادی به کوهستان فرستاد تا جریان کار را بررسی کنند و پس از یافتن جسد، کوروش را به خاک بسپارند. پس از آن اطمینان حاصل شد که فرمان شاه اجرا شده است.
نگاره ایشتوویگو، پادشاه ماد، در حال فرمان دادن و گسیل داشتن هارپاگ برای کشتن کورش خردسال
هنگامی که کوروش ده ساله شد و با کودکان هم سن و سالش بازی میکرد، آن کودکان وی را به عنوان شاه برگزیدند: یکی از میان این کودکان که نجیبزادهای از ماد بود از فرمان کوروش سرباز زد، در نتیجه کوروش او را گوشمالی داد. پدر آن پسر به نام آرتمبارس نزد ایشتوویگو شکایت برد و اظهار داشت که یکی از بردگان وی فرزندان درباریان را چوب زده است. کوروش را نزد ایشتوویگو فرستادند تا تنبیه شد. شاه با مشاهده کوروش و شباهت وی با افراد خانوادهاش مظنون شد که مبادا کوروش نواده خودش باشد. پس شاه مهرداد را تهدید کرد که اگر حقیفت را نگوید شکنجه خواهد شد. مهرداد حقیقت را بیان داشت و ایشتوویگو از آن آگاه شد. پس از آن هارپاگ را به بی رحمانهترین شکل تنبیه کرد. بدین ترتیب که او را برای صرف شام دعوت نمود و بدون آنکه وی خبردار شود گوشت بدن فرزند هارپاگ را به عنوان غذا، به خورد پدر داد. مدتی بعد ایشتوویگو به جادوگران و کاهنان روی آورد و از آنها سؤال پرسید که آیا هنوز هم باید از خطر از جانب نوهاش بهراسد یا نه. آنها پاسخ دادند که رویای شاه اکنون تعبیر شده است، برای اینکه کوروش هنگامی که با کودکان دیگر بازی میکرد، به عنوان شاه انتخاب شد. پس دیگر نیاز نیست از وی بترسد. پس از آن ایشتوویگو آرام گرفت و نوهاش را به پارس نزد پدر و مادرش فرستاد.
روایت کتزیاس
کتزیاس داستان تولد کورش را به گونهای متفاوت از هرودوت تعریف کردهاست. وی میگوید: «کوروش پسر چوپانی از قبیلهٔ مردها بود که از شدت احتیاج مجبور گردید راهزنی پیش گیرد و به کارهای پست اشتغال ورزد که از این جهت، مکرر تازیانه خورد. او با آستیاگ، آخرین شاه ماد، هیچگونه قرابتی نداشت و از راه حیله و تزویر به مقام سلطنت رسید.» وی ادامه میدهد که پدر کوروشاَترَداد نام داشته که از شدت فقر، دزدی میکرده و مادرش که اَرگُسته خوانده میشد، با چراندن بُزهای دیگران روزگار میگذراند. کوروش از شدت فقر به اکباتان رفت و در برابر دریافت غذا و لباس، بردهٔ یکی از جاروکشان دربار میشود، اما چون سرپرست جاروکشان مرد سختگیری بود و او را شلاق میزد، کوروش نزد سرپرست مشعلداران میرود و طرف توجه او قرار میگیرد. او کوروش را به شاه نزدیکتر میکند و مشعلداری شاه را به او میدهد. وی در این کار نیز موفق میشود و سرانجام به خدمت اَرتمباز، شرابدار مخصوص شاه، در میآید و به سبب ظرافت و مهارت، حتی مورد توجه شاه نیز واقع میشود. این توجه چنان زیاد است که هنگامی که ارتمباز بیمار میشود، کوروش را برای جانشینی خود پیشنهاد میدهد. ارتمباز که فرزندی نداشت کوروش را به فرزندی خود نیز پذیرفت و چون از بیماری جان سالم بهدر نمیبرد، کوروش به میراث هنگفتی دست مییابد. دینون به نقل از کتزیاس مینویسد که کوروش در زمانی که محافظ شاه ماد بودهاست در خواب دید که سه بار در حال دست بردن در خورشید است. این خواب را برای وی چنین تعبیر کردند که سی سال فرمانروایی خواهد کرد
روایت گزنفون
گزنفون دربارهٔ کودکی کوروش بر این عقیدهاست که او پسر کمبوجیه و ماندان دختر شاه ماد است. گزنفون میگوید که کوروش از زمان تولد تا سن ۱۲ سالگی نزد پدر و مادر خویش در پارس زیسته و تربیت پارسی یافته و در سن ۱۲ سالگی برای چند سال به نزد پدر بزرگش یعنی شاه ماد رفته و در آنجا با روش زندگی و جنگ مادی آشنایی پیدا کردهاست. سپس به پارس برگشته و تربیت پارسی خود را به اتمام رساندهاست. گزنفون میگوید که کوروش موافق با حکایات و آوازهایی که هنوز در نزد پارسیها محفوظ است، خیلی شکیل و خوش خلق و بهقدری طالب معرفت و نام بود که همهگونه زحمات و مشقات را تحمل میکرد تا شایان تمجید باشد.
روایت نیکلاس دمشقی
نیکلاس دمشقی به نقل از کتسیاس مینویسد که کوروش نه نواده ایشتوویگو بوده و نه حتی یک هخامنشی، بلکه او مردی عادی بوده و تبارش به قبایل چادرنشین ماردیوثی میرسید. پدر وی به نام اَتراداتس مردی فقیر بود که بر اثر فشار فقر مجبور شد که یک دزد (سارق) شود، در حالی که مادرش اَرگوسته بزها را چوپانی میکرد. هنگامی که او به کوروش باردار شد، یک رویای پیشگویانه دید که در آن کوروش مقام والایی را در آسیا به دست خواهد آورد. وقتی کوروش به دنیا آمد و به راه افتاد، به دنبال یک ممر معاش شد. پس به دربار ایشتوویگو راه یافت و در آنجا شغل نوکری به او دادند. در آغاز او یک نظافتچی بود، ولی بعدها یک مشعلدار شد. پس از آن خواجهای از دربار به نام اَرتمبارس، او را به فرزندی پذیرفت و اندکی بعد به ایشتوویگو نیز نزدیک شد و سرانجام ساقی ایشتوویگو شد. بعدها شاه ماد او را مامور ساخت تا برود و شورش کادوسیان را درهم بکوبد، اما کوروش به جای این کار شخصاً علیه ایشتوویگو سر بلند کرد و شوروشیان را علیه او هدایت نمود. سپس کوروش تاج و تخت ماد را تصاحب نمود و سپس تاج و تخت پارس را هم از آن خود ساخت.
کتزیاس میگوید: کورش پسر چوپانی بود از ایل مردها، که از شدت احتیاج مجبور گردید راهزنی پیش گیرد.
کورش در ایام جوانی به کارهای پست اشتغال می ورزید و از این جهت مکرر تازیانه خورد. او با آستیاکس، آخرین پادشاه ماد، هیچ گونه قرابتی نداشت و از راه حیله و تزویر به مقام سلطنت رسید.
(حسن پیرنیا، ایران باستان، جلد اول، ص ۲۴۰ )
نيكلاس دمشقي بازگو نموده، شرح ميدهد كه آستياگ رویایی ديد كه تعبير آن سرنگون شدناش به دست نوهاش بود. او از اين رو، فرمان داد كه نوهاش، كوروش، به قتل رسانده شود. اما مأمور اين كار، چنين نكرد و كوروش را در جنگل رها كرد. در آن جا نيز سگي ماده به كوروش نوزاد شير داد و از او مراقبت كرد تا آن كه چوپانی وی را به نزد خود برد و بزرگ نمود.
بلعمی و کوروش
بلعمی در تاریخ مشهور خود مینویسد: دلیل آنکه که کورش یهودیان در بابل را آزاد کرد وآنهارا به بیت المقدس برگرداند آن بود که او خویشاوند یهودیان بود ، مادر کوروش جاویل و به قوی حاویل اسرائیلی بود ، ضمن آنکه مورخینی همچون طبری ، ابن مسکویه ، غیاث الدین خواندمیر در کتب خود نیز کوروش را یک یهودی زاده ذکر کرده اند
(منبع : تاریخ بلعمی ، ترجمه محمد تقی بهار “ملک شعرا” ، چاپ دوم ، ۱۳۵۳ ، تابش ، ج ۱ ، ص ۶۳۸)
طبری تاریخ نگار بزرگ ایرانی:
طبری بزرگترین تاریخنگار ایرانی در تاریخ مشهور خود مینویسد:
دلیل آنکه که کورش یهودیان در بابل را آزاد کرد وآنهارا به بیت المقدس برگرداند آن بود که او خویشاوند یهودیان بود
مادر کوروش جاویل و به قوی حاویل اسرائیلی بود.
(تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۷۵، ج ۲، ص ۴۵۲٫)
ابن_عبری در مورد کوروش چه خبری داده بود؟
این کورش با خواهر زوربابیل بن شلاثیل بن یویاخین بن یویاقین ازدواج کرد [با زنی یهودی ازدواج کرد] و زمانی که به نزدش رفت به او گفت: هر چه دوست داری از من بخواه…..
پس آن زن از او درخواست کردد که بنی_اسرائیل را به اورشلیم بازگرداند و به آنها اجازه حکومت بر آنجا را بدهد
تعداد آنان ۵۰ هزار نفر غیر از زنان و کودکان بود
پس زوربابیل حاکم آنان شد و شیوع بن یوزاداغ کاهن آنها شد..
پس کوروش با نسل داوود مختلط شد…
مرگ کوروش هخامنشی
کوروش هخامنشی پس از پایان دادن به حکومت مادها و کشورگشاییهای دیگرش به قومی به نام ماساژتها در کنار رود سیحون در ماوراءالنهر رسید.پادشاه آنها ملکه ای بیوه به نام توموریس بود. کوروش همچنانکه دختر شاه ماد را با کشتن داماد وی به ازدواج خود درآورده بود در اینجا نیز خواست با توموریس ازدواج کند اما ملکه ماساژتها میدانست هدف کوروش او نیست بلکه مملکتش میباشد سفيرى نزد کوروش فرستاد، كه اين پيغام را برساند:
«ای شاه مادها، رها كن كارهائى كه ميكنى، چه تو نميدانى نتيجه اين كارها چه خواهد بود. اكتفا كن بآن چه دارى و بگذار ما هم در مملكت خود سلطنت كنيم، ولى، اگر نخواهى اين نصايح مرا بپذيرى و راحت نشينى يعنى خواهى كه دست و پنجه با ماساژت ها نرم كني»
کوروش نصایح وی را نشنیده گرفته به سوی مملکت ماساژتها گسیل شد. درآنجا با خدعهای بدان صورت که مشروبات و ماکولات بیشماری را در مسیر ماساژتها گذاشتند و خود عقب نشستند چون یک سوم ماساژتها به طعام و مشروبات برخورد کرد شروع به خوردن کردند و مست شدند کوروش نیز فرصت را غنیمت شمرده بدانها حمله کرد کسانی را کشته و بسیاری را نیز اسیر کرد که از جملهی اسرا پسر ملکه یعنی سپارگاپیسس بود.
وقتى كه ملكه، از آن چه بسر لشكر او آمده بود، آگاه شد، رسولى نزد كوروش با اين پيغام فرستاد:
«اى كوروش، كه از خونخوارى سير نمى شوى، بر خود مبال، كه بواسطه ثمر انگور مزوّرانه پسر مرا اسير كرده اى، مغرور مشو، كه بدين وسيله بر او دست يافته اى، چه اينكار در دشت نبرد و از راه مردانگى نبوده.
حالا پند مرا گوش كن، زيرا صلاح تو را ميگويم، پسر مرا پس ده و از مملكت ما بيرون رو، بی اينكه مجازات بينى. اگر چنين نكنى، در ازاى جسارتى؛ كه نسبت بثلث قشون من كرده اى، قسم ميخورم بآفتاب، خداوند ماساژت ها، كه تو را از خونخوارى سير كنم، اگرچه تو سير نميشوى».
كوروش باين پيغام ملكه وقعى ننهاد. پسر ملكه، وقتى كه از مستى بخود آمد و بر آنچه واقع شده بود، آگاهى يافت، از كوروش تمنى كرد، كه از غل و زنجير او را رها كنند و همينكه آزاد شد، فورا خود را كشت. چنين بود مرگ سپارگاپیسس.
چون كوروش نصيحت توموريس را نپذيرفته بود، او تمام قواى خود را جمع كرده به كوروش حمله كرد.نبرد میان لشکریان کوروش و ملکه شروع شد و بعد از جنگی خونین قسمت بزرگ لشكر پارس در دشت نبرد معدوم و كوروش هم كشته شد. مدّت سلطنت او ۲۸ سال بود.(۵۲۹ ق.م)
توموريس امر كرد، خيكى را پر از خون آدم كردند، بعد نعش كوروش را يافته سر او را در خيك انداخت و استهزاء كرده چنين گفت: «هرچند من تو را در جنگ شكست دادم، ولى تو از راه تزوير مصيبتى براى من تهيه كردى و پسر مرا از من گرفتى. چنانكه بتو گفته بودم، حالا تو را از خونخوارى سير ميكنم». بعد هرودوت گويد «راجع بفوت كوروش حكايات زياد است، روايتى را كه من ذكر كردم، بحقيقت نزديك تر است»(۱)
(۱). تاريخ ايران باستان، حسن پيرنيا(متوفی ۱۳۱۴ش)، جلد ۱،ص۴۴۸-۴۵۲٫
نظریه های مختلف در مورد چگونگی مرگ کوروش
۱-هرودوت مورخ یونانی نوشته که کورش پس از آنکه بابل را فتح کرد برای مطیع کردن ماساژتها که در شرق رود آراکس (سیحون) سکونت داشتند لشکرکشی کرد. وی ابتدا به فرمانروای ماساژتها تهمرییش («تُمیریس) که بیوهٔ پادشاه سابقشان بود پیشنهاد ازدواج داد اما او که دانست مقصود کوروش تسلط بر سرزمین اوست نپذیرفت و کورش به قصد جنگ با او به سوی سیحون حرکت کرد. او در ابتدا با حیلهٔ جنگی توانست یکسوم سپاه ماساژتها را نابود کند اما ملکه تمیریس با جمعآوری تمام قوای خود به او حملهور شد و در جنگی سنگین به پیروزی رسید. بیشتر سپاه کورش نابود شده و او نیز کشته شد. هرودوت با اشاره به اینکه حکایات متعددی در مورد مرگ کوروش مطرح است و او آن که به حقیقت نزدیکتر است را انتخاب کرده مشخص میکند که خود نیز از صحت آن مطمئن نبودهاست.
هرودوت مینویسد، راجع به در گذشت کوروش روایات مختلف است اما من شرحی را که بیشتر در نظرم معتبر مینماید نقل میکنم. کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب قوم ماساگت (ماساژت) قومی از سکاها که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت میپرداختند، به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد، میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانهای بود که لشگریان کوروش باید از آن عبور میکردند. هنگامی که کوروش به این رودخانه رسید، تهمرییش (تومیریس) ملکهٔ سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کوروش این دو پیشنهاد را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی، جنگ در خاک ایران را برگزیدند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدیه و دایی مادر کوروش که تا پایان عمر، به عنوان یک مشاور به کوروش وفادار ماند، جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. کوروش نظر کرزوس را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. نخست عدهای از جنگاوران ماساگتها به رهبری سپارگاپیس فرزند ملکه، به دستهای از سربازان لشکر کوروش که از بقیه جدا افتادهبودند، حمله کرده و همه را به خاک هلاکت انداختند. بعد از آن پیروزی آنها بر سفرهٔ طعام بازمانده از لشکر کوروش نشسته و با اشتیاق فراوان انقدر خوردند و نوشیدند که مست و بیهوش شدند. پارسیان در این هنگام وقت را غنیمت شمرده بر سر آنها ریختند و سپارگاپیس را اسیر کردند. سپارگاپیس وقتی به هوش آمد و خود را اسیر دید، از کوروش استدعا کرد که غل و زنجیر از او بردارند. کوروش این تقاضا را اجابت کرد. وقتی دستان او آزاد شد، از شدت ننگ و عار خود را درجا کشت. بعد از جنگی بین دو سپاه درگرفت که از جهات شدت و خشونت در میان سایر اقوام سابقه نداشت و عاقبت ماساگتها غلبه کردند و خود کوروش نیز کشتهشد.
۲-بروسوس (مورخ کلدانی) در ۲۸۰ پیش از میلاد آوردهاست که کوروش در جنگ با طوائف داهه (دها، یکی از عشایر سکایی) کشته شدهاست.
۳-از قول کتزیاس پزشک دربار هخامنشی آمدهاست که کوروش در اثر جراحاتی که در جنگ با دربیکها (به انگلیسی: Derbike)که از سکاها بودند. به او وارد آمدهبود، کشته شدهاست. آنها فیلهایشان را رها کردند، اسب کوروش رم کرده و کوروش بر زمین افتاد. یکی از سربازان هندی که با دربیکها متحد بودند، زوبینی به ران او انداختهاست و کوروش را به خیمهاش بردند و او در اثر این زخم بعد از سه روز درگذشتهاست.
اینکه هر سه قوم یاد شده، در بالا از طوایف سکاها بودهاند، نشان میدهد که آخرین جنگهای کوروش با طوایف سکاها بودهاست اما به نوشته زرینکوب بعید به نظر میرسد که وی در این جنگها کشته شدهباشد. مخصوصاً در روایت هرودوت بسیار بعید میرسد که باقیماندهٔ سپاه شکست خورده توانسته باشند، جسد بدون سر او را برای دفن به پاسارگاد بیاورند.
۴- بر طبق روایتهای گزنفون و استرابون این جنگها به کشته شدن کوروش منجر نشدهاست و وی به مرگ طبیعی وفات یافتهاست. در هر حال راجع به پایان کارش، هیچ روایتی را از روی قطع بر روایت دیگر، نمیتوان ترجیح داد.
۵-تروگ پمپهای مورخ رومی هم روایتی مشابه هرودوت را اتخاذ کرده با این تفاوت که مینویسد سپاه ۲۰۰ هزار نفرهٔ کوروش در گردنههای کوهستان به محاصرهٔ سپاه ملکه ماساژتها درآمده و تمامی آنها نابود شده، حتی یک نفر هم زنده نمیماند تا خبر این واقعه را ایرانیان برساند.
وجه تسمیه ذوالقرنین:
۱- بعضی معتقدند نامگذاری ذوالقرنین به این اسم به خاطر آن است كه او به شرق و غرب عالم رسید كه عرب از آن تعبیر به قرنی الشمس «دو شاخ آفتاب» می كند.
۲- عدهای هم می گویند: در دو طرف سر او برآمدگی مخصوصی بود و به خاطر آن به ذوالقرنین معروف شد (یعنی از باب تشبیه به چنین لقبی مشهور شد، نه اینکه در سرش دو شاخ داشته باشد!).
۳- برخی نیز عقیده دارند كه او تاج مخصوصی داشت كه دارای دو شاخ بود.
۴- بعضى ديگر معتقدند كه اين نام به خاطر اين بود كه دو قرن زندگى يا حكومت كرد، و در اينكه مقدار قرن چه اندازه است نيز نظرات متفاوتى دارند.
۵- بعضى دیگر هم بر اين عقيدهاند كه تاج مخصوص او داراى دو شاخک بود.
ریشهشناسی این نام اهمیت زیادی دارد «قرن» Corn بن اصلی ذو القرنین است. کرن در زبان فارسی بصورت قور (قورکله)- قور پشت – قعر – قورچ (قوچ=گوسپند نر با شاخهای بزرگ) و… به معنی شاخ و برآمدگی است اما در زبانهای اروپایی بیشتر به معنی تاج بکار میرود.
در زبان عربی (ذو) یعنی صاحب یا دارنده و قرن(Corn) دو معنی دارد یکی به معنی تاج است و معنی دیگر یعنی شاخ و قرنین واژهای است معرب قرنین یعنی دو شاخ که عربی شده از عبری (قرنیم) است. ذو قرنین بر روی هم یعنی تاج دوشاخ دار.
و…
آیا ذوالقرنین همان کوروش، است یا خیر؟ و دوم این که آیا ذوالقرنین یا کوروش پیامبر بودند یا خیر؟
ذوالقرنین در منابع اسلامی
رشیدالدین وطواط از شاعران ایران زمین اسکندر را ذوالقرنین دانسته است.
ذوالقرنین در منابع اسلامی
شاعر معروف قاآنی شیرازی اسکندر را ذوالقرنین دانسته است.
ذوالقرنین در منابع اسلامی
شاعر،حکیم ناصر خسرو اسکندر را ذوالقرنین دانسته است.
بلعمی در کتاب تاریخ خود جلد یک در تفسیر آیه ۸۳ سوره کهف ( وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ ۖ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْرًا ) ، در مورد شخصیت نام ذوالقرنین را اسکندر یاد میکند و از او بعنوان ذوالقرنین الاکبر می نامد.
منبع : تاریخ بلعمی ، ترجمه محمد تقی بهار “ملک شعرا” ، چاپ دوم ، ۱۳۵۳ ، تابش ، ج ۱ ، ص ۴۶۵
انوری شاعر معروف اسکندر را ذوالقرنین دانسته است.
نظامی گنجوی اسکندر را ذوالقرنین دانسته است
هویت ذوالقرنین در کتاب تاریخ بلعمی (ترجمه ی تاریخ طبری ، ص ۴۸۹)
هویتِ ذوالقرنین در کتاب اخبارالطوالِ دینوری(متن عربی,چاپ قاهره, ۱۹۶۰)
ابوریحان بیرونی ذوالقرنین عرب و اهل یمن بود.
علیرضا شاپور شهبازی انتساب نقشبرجستهٔ انسان بالدار را به ذوالقرنین نادرست میداند. او معتقد است این نقشبرجسته نمیتواند تصویر کوروش باشد، به دلیل آنکه در هنر جهان باستان نمونهها و همانندهایی دارد.
والتر هینتس، این نگاره را ربالنوع فنیقی و روح نگهبان کاخ کوروش میداند.
در ایجاد این نقش از هنر و فرهنگهای ملل مختلف آن روز الهام گرفته شدهاست. از جمله تاج به نام هِمهِم که پیشینهای مصری دارد.
دیوید استروناخ معتقد است که بالهای این نقش برجسته ریشهای آشوری و لباس آن ریشهای ایلامی دارد.
علامه طباطبایی ذوالقرنین را همان کوروش می دانست؟
این یک بحث تاریخی و تفسیری است. ایشان گفته اند شاید ذوالقرنین کوروش باشد.
اما انگار علامه طباطبایی به کوروش ارادت هم داشت. یعنی صرفاً بحث تاریخی نبود؛ ولی شهید مطهری منتقد کوروش بود.
بله. شهید مطهری معتقد بود کار کوروش در بابل کار درستی نبود و مخالف آزادی عقیده به معنی درست آن و مخالف سیره انبیا بود. اینکه کوروش در بابل اجازه داد بت پرستان بت های خودشان را بپرستند، از نظر اسلام کار درستی نیست؛ چرا که پیامبر اسلام پس از فتح مکه، اولین کاری که کرد، شکستن بت ها بود. یعنی نگفت که این ها در بت پرستی خودشان آزادند. حضرت ابراهیم هم بت ها را شکست؛ زیرا می خواست زنجیرها را از دست و پای مردم باز کند. ولی کوروش بت پرست ها را آزاد گذاشت. این کار خلاف توحید بود. در واقع او چون دید از این راه بهتر می تواند بت پرستان را استثمار کند و به بند بکشد، این کار را انجام داد. کار او شبیه کار ملکه انگلستان در هند بود که وقتی وارد هند شد، به بتخانه های هندی ها بیش از خود آنها احترام می گذاشت.
پایانی بر ادعای ذوالقرنین بودن کوروش
دکتر شاپور شهبازی باستانشناس و استاد دانشگاههای ایران و هاروارد، در کتاب”زندگی و جهانداری کوروش” درباره فرضیه ابوالکلام آزاد مبنی بر ذوالقرنین بودن کوروش می نویسد:
فرضیه وی با همه محبوبیتی که یافته ، از پشتیبانی مآخذ تاریخی و باستان شناسی ، یکسره بی بهره است .
شاپور شهبازی اشاره می کند که دلیل ذوالقرنین بودن کوروش از نگاه ابوالکلام تندیس انسان بالدار است که بر این اساس استدلال های دیگری هم از تورات مطرح می کند .
اما این سخنان و استدلال هارا نمی توان پذیرفت ،
زیرا باید دانست که هیچگونه “مجسمه ای” آن هم در ” استخر ” از کوروش بر جای نمانده است .همچنین بر سر وی تاجی است مصری، است که بر دو مار پیچان استوار شده ، و هیچگونه بستگی و رابطه ای با دو ” شاخ قوچ ” ندارد
ابوالکلام آزاد را آقای استاد سامی به پاسارگاد دعوت کرده بودند ، اما وی بیمار شد و بدانجا نتوانست رفت ، و هرگز آن نقش ( تندیس ) را ندید ، بنابراین تعبیر نادرستی از آن کرد ، و نتیجه هایی گرفت که پذرفتنش بی اندازه محال و دشوار است.(منبع : کتاب زندگی و جهانداری کوروش، شاپور شهبازی، ص ۲۵۱ تا ۲۵۶)
سایر مطالب منتشر شده درباره کوروش بزرگ و دوران هخامنشیان در سرای تاریخ :