نگارنده :زریر عباسی
( کارشناس ارشد ایران شناسی )
درآمد :
جامعه شناسی تاریخی یک رشته جدید در علوم اجتماعی محسوب می شود که می کوشد با تبیین چرایی و چگونگی حوادث تاریخی که در بستر جوامع گذشته رخ داده اند به شناختی عمیق تر از تاریخ دست یابد .
این رشته در ایران نیز توسط محققان داخلی چندی است که مورد اعتنا و التفات قرار گرفته و عده ای از محققان به تامل و تدبر در آن همت گماشتند البته در خصوص ویژگی های جامعه شناختی حوادث تاریخی ایران نظرات مختلفی از سوی متفکران خارجی مطرح شده است که مهمترین آنها نظریه شیوه تولید آسیایی مارکس ( ازنظر مارکس «شیوه تولید آسیایی» نشانگر ساختاراقتصادی جامعهای عمدتاً کشاورزی است که از ترکیب مالکیت ارضی وحاکمیت سیاسی درکالبد یک حکومت متمرکز به وجود می آید. فقدان نهاد مالکیت خصوصی برزمین وطبقه مالک مستقل از دولت ، ویژگیهای این مفهوم درنظریه مارکسیستی است مارکس خود شیوه تولید آسیایی را چنین توضیح می دهد:« شرایط اقلیمی، وضع زمین، فضای عظیم، بیابانی که از صحرای آفریقا از طریق عربستان و ایران و هندوستان و تاتارستان، تا ارتفاعات فلات آسیا ممتد است سیستم آبیاری مصنوعی را به کمک ترعهها و تأسیسات آبیاری، پایه زراعت شرقی کرده است و ضرورت بدیهی استفاده صرفه جویانه از آب… در شرق ناگزیر مداخله قدرت متمرکز دولت را میطلبد » علاوه بر مارکس ویتفوگل نیز نظریه استبداد شرقی را مطرح می کند که نظر ویتفوگل به طور خلاصه این است که امور یک جامعه معین بسته به تعدادی عوامل است از جمله عوامل طبیعی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. او معتقد است که رژیمهای استبدادی ناشی از کارکرد و نتیجه ضروری سیستمهای وسیع آبیاری و شرایط فرهنگی-اجتماعی است. برای اینکه تأسیسات وسیع آبیاری بتوانند به تولید کشاورزی بپردازند احتیاج مبرمی به تحرک نیروی کار و سازمان کار است. این فعالیتها تنها بوسیله نیروی تشکیلاتی و اجرایی متمرکز و با قدرت شدید است که میتوان صورت گیرد که ویتفوگل از آن با عنوان استبداد شرقی یاد می کند البته باید توجه داشت که نظریه ویتفوگل تکامل یافته بسط داده شده و تصحیح شده همان نظریه مارکس است .
متاسفانه محققان ایرانی چندان به این امر به طور جدی نپرداختند و یا اگر پرداختند متاثر از نظرات غربی ها بوده است ، مثل همایون کاتوزیان به این مساله پرداخته اما متاسفانه کارش از گریم نظریه ویتفوگل و ارائه آن به عنوان نظریه خود فراتر نرفته است .
به هر روی در این مقاله می کوشیم از منظری که تا حدودی متاثر از ماکس وبر است و البته به اجمال به جامعه شناسی تاریخی ایران بپردازیم . ابتدا می گوییم که به باور ما برای شناخت سیر تاریخی جامعه ایران باید به سه عامل توجه داشت : الهیات یا نگرش به آسمان ، موقعیت چهار راهی بیرونی و اقلیم متنوع درونی .
مبحث اصلی :
۱- در خصوص جامعه ایران باستان پارهای محققان ، که ذکرشان رفت ، پنداشته اند بر خلاف جامعه اروپایی « طبقه در ایران استقلال نداشت ، یعنی تحت سلطه کامل دولت استبدادی بود و … فاقد هر گونه حقوق اساسی و ثابت بود » اما با وجود این ، بر آنیم که در ایران باستان طبقه به معنای واقعی خود وجود داشته و مستقل هم بوده و به هیچ عنوان تابع اراده شاهان نبوده است و بهترین شاهد هم برای این امر چالش طولانی مدت و سنگین طبقات بالای جامعه با شاهان در سرتاسر دوران هخامنشی ، اشکانی و ساسانی است ، تعداد قابل توجهی از شاهان اشکانی و ساسانی به دلایل مختلف توسط طبقات اشراف عزل شده اند و این بهترین دلیل بر عدم وابستگی طبقات اجتماعی به اراده شاهانه است . در واقع قدرت طبقات بالای اجتماعی در این دوران تا حدی است که اگر شاهی نخواهد به منافع آنان توجه کافی نماید یا سودای کاستن از قدرت آنان را در سر بپروراند ، یا به هر دلیلی بی کفایت باشد ؛ از کار بر کنار می شود ؛ نمونه بارز آن در دوره هخامنشی عزل گئومات مغ می باشد که به نظر برخی محققان جدید همان بردیای واقعی می باشد که به دلیل رعایت نکردن منافع بزرگان کشور ، عزل و داریوش یکم بجایش منصوب شد . در دوران اشکانی درست است که سلطنت ارثی است ولی بزرگان که در مجلس مهستان متمرکزند نقش زیادی در عزل و نصب شاه دارند . مثلا : اشک دوازدهم یا مهرداد سوم وقتی ستمکاری و سفاکی کرد توسط بزرگان عزل و برادرش ارد بجایش منصوب شد . و یا وقتی که اشک پانزدهم یا فرهاد پنجم به دست مردم کشته شد و جانشینش ارد دوم نیز به دلیل ستمکاری باز به دست مردم کشته شد ( قتل پادشاه توسط مردم چیزی است که در ایران پس از اسلام تا دوران قاجار به هیچ وجه شاهد آن نیستیم ) بزرگان ابتدا ونونه پسر فرهاد چهارم را به سلطنت گماشتند و چون از او ناراضی شدند اردوان سوم را به سلطنت انتخاب کردند . از این موارد در دوران اشکانی باز هم هست اما احصای آنها در مجال این مقاله نیست . فقط ما این موارد را بیان کردیم تا قدرت بزرگان در دوره اشکانی و عدم منوط و وابسته بودن آن به شخص شاه را نشان داده باشیم . در دوران ساسانی نیز می توان به عزلِ اردشیر دوم ساسانی و یا بلاش و یا قباد اول اشاره کرد که همگی توسط بزرگان از سلطنت عزل و حتی مثل بلاش ، کور نیز شدند و حتی شاه قدرتمندی مثل انوشیروان چاره ای جز رعایت منافع آنها برای تداوم بخشیدن به حکومت خود پیدا نمی کند و شاه بزرگی چون خسرو پرویز به خشم بزرگان دچار شده و به قتل می رسد ..

۲–یکی دیگر از نشانه ها و دلایل وجود طبقه مستقل از شاه در ایران باستان و از این رو متفاوت بودن آن با ایران پس از اسلام ؛ این است که ما در ایران باستان با مساله یی به نام اقطاع مواجه نیستیم که شاهان زمینهایی را به کارگزاران عموما نظامی خود در ازای انجام کارهایی بسپارند چرا که اساسا در عصر باستان آن زمین ها متعلق به طبقات ( بیشتر همان هفت خاندان ) بوده است و نیازی به واگذاری شاه نبوده ، در حالیکه در ایران اسلامی به دلیل هجوم اقوام مهاجم و از بین رفتن طبقات بومی ، شاهان زمین ها را به عنوان غنایم به کارگزاران خود واگذار می کردند .
۳- از مطالب بالا و شواهد متعدد تاریخی به این نتیجه می رسیم که طبقه و یا کاست اجتماعی اساسا در ایران باستان وجودی اصیل و مستقل از شاه داشته است و دیگر شاهد آن نیز همان هفت قبیله آریایی هستند که از هخامنشیان تا اسلام سر رشته امور را در دست دارند. البته علت وجود طبقه و یا کاست اصیل و مستقل در این برهه از تاریخ ایران را باید در دو چیز جست : یکی اینکه در آیین های ایران باستان و نیز دین زردشتی ، طبقات مختلف اجتماعی به رسمیت شناخته شده بودند و وجودی اصیل داشتند و نه وجودی اعتباری و شاهان خود را نماینده ، توجه شود نماینده ، همه این طبقات می دانستند . کتیبه داریوش که در آن شاه بزرگی چون داریوش به نمایندگی تمام طبقات به نیایش می پردازد ، بهترین نمونه است در این کتیبه که در تخت جمشید قرار دارد ، داریوش به نمایندگی از ارتشتاران و موبدان و کشاورزان از اهورامزدا می خواهد که ” ایران را از دشمن و دروغ { گناه } و خشکسالی حفظ کند ” – به دیگر بیان نوع نگرش به آسمان و تعالیم الهیاتی زردشتی در ساختار های زمینی و اجتماعی ایران باستان کاملا تاثیر داشته است . دوم آنکه در ایران باستان به دلیل مسدود ماندن مرزها و وجود حکومت مرکزی نیرومند در ایران و عدم حضور جدی اقوام بیگانه در راس کشور ، به استثنای دوران اسکندر و سلوکیان ، تمامی حاکمان کشور از داخل قبایل ایرانی بر می خاستند و به اداره کشور می پرداختند..
۴- در ایران پس از اسلام ، به دلیل اینکه در دین اسلام هیچ طبقه ای به رسمیت شناخته نمی شود ، زیرا همه انسانها در پیشگاه خداوندگار بسیار مقتدر با یکدیگر کاملا برابرند ( حال آنکه طبقه یا بهتر بگوییم کاست به معنای برتری و تفاوت گروهی از انسانها بر گروهی دیگر است ) به همین دلیل همه طبقات در چنین جامعه ای با چنین تفکر الهیاتی ، تنها می توانند وجودی اعتباری و صوری داشته باشند نه وجودی واقعی و اصیل زیرا همه چیز به اراده شاه ، که سایه خدا بر زمین و به عبارت گویاتر ” خدای روی زمین” است بستگی دارد، و همانطور که خدا به هر که بخواهد می دهد و از هر که بخواهد باز پس می گیرد شاه نیز چنین می کند و همانطور که کسی نمی تواند خدا را بابت آنچه می کند مورد سئوال قرار دهد ، شاه هم که نماینده اوست بالاتر از هر بازخواست و پرسش است . پس طبیعی است که در چنین نگرش الهیاتی و لاهوتی ، دیگر فضایی برای شکل گیری طبقات اجتماعی ، که اساسا با مالکیت مستقل شکل می گیرند ، در زمین ناسوتی وجود ندارد زیرا ممکن است اراده ملوکانه به این تعلق گیرد که همه دارایی کسی را از او بگیرد و اگر چنین کند کسی را یارای پرسش و محاجه با او نیست .
۵-البته برای تحلیل بهتر جامعه ایران پس از اسلام ، نکته قابل تامل دیگری نیز وجود دارد و آن تهاجمات گسترده و پیوسته قبایل غیر ایرانی ، به ویژه زردپوستان آسیای میانه، به ایران پس از اسلام است . این تهاجمات توفنده و پی در پی – که البته پیش از اسلام هم بود لیکن دولت مقتدر مرکزی با آنها شدیدا مقابله می کرد – و عدم وجود قدرت مرکزی مقابله گر ، دیگر مجالی برای شکل گیری طبقات صاحب زمین و عقار باقی نگذاشت . کسانی که تا دیروز بسی مال و مکنت و دیه و آب داشتند به ناگه بر اثر یورش و غارت قومی نیمه وحشی همه چیز خود را از دست می دادند و یک شبِ مفلوکی بی چیز می شدند . در واقع تهاجمات پیوسته و بنیان کن دیگر مجالی برای شکل گیری طبقات مستقل و صاحب آب و زمین در جامعه آن زمان باقی نگذاشته بود . جالب است بدانیم که پس از سقوط سلسله ساسانی و قتل آخرین پادشاه آن ، یعنی یزدگرد سوم ، در سال ۳۱ هجری قمری تا سال ۱۳۴۴ قمری ( که می شود مصادف با انقراض حکومت قاجار و آغاز مرحله تازه ای از تاریخ ایران و ظهور ایران نوین ). در واقع در این فاصله زمانی ۱۳۱۳ ساله تنها در ۲۸۶ سال آن ایرانیان بر کشور خودشان حکومت کردند ( طاهریان ، صفاریان ، سامانیان ، دیلمیان و در دوران متاخرتر زندیه ) و در طی مدت ۱۰۲۷ سال از تاریخ شاهد حکمرانی و فرمانروایی بیگانگان مهاجم یعنی اعراب و ترکان و مغولان بر سرزمین خود هستیم .. بنابراین طبیعی است در چنین شرایطی مجالی برای شکل گیری طبقه بومی و ایرانی به وجود نیاید و نکته جالب دیگر اینکه در ایران باستان چون معمولا ایرانی ها در راس کشور بودند ما با مقام وزارت قوی مواجه نیستیم ( به استثنای بزرگمهر ) و قدرت در دست شاهان ایرانی است و حاکم حکیم همان شاه فرزانه است . در حالیکه پس از اسلام منصب وزارت به دلیل عدم آشنایی شاهان مهاجم بسیار اهمیت می یابد و وزیر فرزانه جای شاه فرزانه را می گیرد و وزرای بزرگی چون خواجه نظام الملک ، خواجه رشیدالدین فضل الله و… ظهور می کنند که سر رشته اداره کشور در اختیار این وزیران است نه شاهان مهاجم .
۶-باید توجه داشت در دوره حکومتهای پس از اسلام نیز تا روی کارآمدن صفویه اکثرا دولتی نیرومند و فراگیر شکل نگرفت و این به دلیل تنوع اقلیمی ایران بوده است . مثلا علویان و آل زیار در طبرستان ، سامانیان در ماوراءالنهر و خراسان ، صفاریان در سیستان و… به هر روی تنوع اقلیم درونی ایران اقتضای حکومت مقتدر مرکزی دارد تا همه ساکنان اقلیم های مختلف را در زیر چتر واحد آورد و در برابر حرکتهای گریز از مرکز اقوام و قبایل بایستد .

نتیجه سخن :
مجددا خلاصه می گوییم که معتقدیم برای شناخت ویژگی های جامعه شناسی تاریخی ایران لحاظ سه عامل مهم است : الهیات یا نگرش به آسمان ، موقعیت چهار راهی بیرونی و اقلیم متنوع درونی .
در هر حال می گوییم که اولا : ساختار اجتماعی جامعه ایرانی در قبل و بعد از اسلام کاملا با هم متفاوتند و نمی توان برای هر دوی این برهه ها حکم یکسانی صادر کرد. دوما بیش از عوامل طبیعی ، نگرش ها و بینش های الهیاتی در قبل و پس از اسلام در شکل دهی به ساختارهای اجتماعی جامعه ایرانی نقش داشتند و به دلیل تفاوت نگرش به آسمان نگرش به اجتماع نیز در این دو دوره کاملا با هم متفاوت است . سوما نقش تهاجمات خارجی در شکل دهی به ساختارهای اجتماعی جامعه ایرانی باید مورد عنایت بیشتری قرار بگیرد زیرا موقعیت خاص ایران به عنوان چهار راه تمدن ها و پل شرق و غرب سبب می شده این کشور همواره دستخوش تاراج ها و تهاجمات مختلف که یا هدفشان ایران بوده و یا به ناچار باید از ایران می گذشتند قرار بگیرد و این تهاجمات در شکل دهی به ساختار جامعه ایرانی به ویژه در ایران پس از اسلام که حکومت مقتدر مرکزی وجود ندارد و ایران بخشی از جهان اسلام است تاثیری شگرف داشته باشد بنابراین اعتقاد ما بر این است که اولا باید در مورد وجود و یا عدم وجود طبقات اجتماعی ، میان ایران پیش از اسلام و ایران پس از اسلام تفاوت نهاد و دوما علت نبود طبقه در ایران پس از اسلام را در تفکر الهیاتی خاص آن و نیز تهاجمات متوالی به ایران باید جستجو کرد. ایران کشوری در چهار راه حوادث عالم بوده است و محل عبور اقوام و ملل مهاجم و مهاجر بوده است .
در پایان این مطلب را اضافه می کنیم که ایران کشوری است که دارای ۱۱ اقلیم از ۱۳ اقلیم شناخته شده جهان می باشد . پس طبیعی است که اقوام مختلف در آن به طور مستقل و تقریبا بی نیاز از یکدیگر زندگی کنند و دارای نیروی گریز از مرکز قوی باشند . پس نیاز است که همواره یک حکومت مقتدر مرکزی وجود داشته باشد که این اقوام و طوایف را کنار هم جمع کند ( این مساله تنوع اقلیم درونی ایران بسیار مهم تر و به مراتب تاثیر گذار تر از مساله کمبود آب و نیاز به دخالت دولت در آب یابی و آبیاری است ). به هر ترتیب باید توجه داشت که حکومت مرکزی مقتدر سرشت و سرنوشت ایران است و اگر روزی قدرت مقتدر مرکزی دچار ضعف شود ایران یا از بیرون دستخوش هجمه و حمله خواهد شد و یا از درون از هم خواهد پاشید و یا دچار آشوب شدید داخلی می شود که تجربه نشان داده احتمال خطر دومی بیشتر است ؛ برای مثال : وضعیت آشفته ایران در دوره احمد شاه دموکرات و یا اوضاع بحرانی کشور در برهه ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ و نیز آشفتگی احوال ایران عزیز در دوره کوتاه ابتدای انقلاب ؛ که در هر سه برهه تاریخی در هر گوشه ای از کشور فرد یا گروهی علم طغیان علیه حاکمیت مرکزی برداشت نشانگر این مساله است . بنابراین باید همواره حکومت مرکزی قوی و البته کارآمد و دلسوز و صالح و کاربلد سرکار باشد تا ایران ، ایران بماند ورنه مطرح کردن مسایلی چون فئودالیسم و دموکراسی از نوع غربی یا از این دست مسایل برای اداره کشور ایران ، زهر مهلکی است که عامل ضعف و تنش و در نهایت تجزیه و تحقیر کشور خواهد بود که ان شاءالله هیچ گاه رخ نخواهد داد . باید بدانیم که هر کشوری برای پیشرفت خود باید با لحاظ کردن ویژگی های جغرافیایی و جامعه شناسی تاریخی و مردم شناسی و حتی اسطوره شناسی و مذهبی و… به الگوی درونی برای پیشرفت دست یابد و راه پیشرفت لزوما از دموکراسی غربی نمی گذرد ، برای مثال می بینیم کشوری مثل چین بدون دموکراسی غربی به پیشرفت و قدرت شایان و روزافزونی دست یافته است . به هر روی امیدواریم ما نیز به چنین الگویی دست یابیم .

این نوشتار، از نوشتارهای ارسالی کاربران است
محتوای مطالب ارسالی کاربران لزوماً مورد تأیید سرای تاریخ نیست و سرای تاریخ هیچ مسئولیتی برای توضیح یا پاسخگویی درباره محتوای مطالب و نوشتههای ارسالی کاربران ندارد