نویسنده: زریر عباسی
الف ) اسطوره رفتن کیکاووس به آسمان :
بنا به نقل ویکی پدیا : کیکاووس همچون فریدون و جمشید بیمرگ آفریده شده بود و دیوان برای این که مرگ را بر او چیره گردانند، دیو خشم (آئیشما) را به یاری میگیرند و او را میفریبند. دیوان کیکاووس را فریب داده و به فرمانروایی هفت کشور مغرورش میکنند آنگاه هوس پرواز به آسمان را در دل او زنده میکنند. آمده کیکاووس در اصرار بر پرواز از لجاجت و عناد دست برنداشت تخت خود را بر پای چهار عقاب بست و پرواز کرد تا مرز نور و تاریکی پیش رفت و از همراهان جدا ماند. در آسمانها فرّهایزدی از سیمایش پر کشید و از آن جای بلند بر زمین سقوط کرد.
از آن پس عقاب دلاور چهار بیاورد و بر تخت بست استوار
نشست از بر تخت کاووسشاه که اهریمناش برده بُد دل ز راه
چو شد گرسنه تیز پرّان عقاب سوی گوشت کردند هر یک شتاب
ز روی زمین تخت برداشتند ز هامون به ابر اندر افراشتند
بدان حد که شان بود نیرو بجای سوی گوشت کردند آهنگ و رای
نریوسنگ، پیک اهورا مزدا، میخواهد او را بکـُشد که ناگاه، فرهوشی کیخسرو، که هنوز به دنیای مادی نیامده بود، در میرسد و به او میگوید: او را مکش که از او سیاوش و از سیاوش من به وجود خواهم آمد. پس بدین طریق کیکاووس از مرگ رهایی یافت، اگرچه پس از آن میرا شد.
شنیدم که کاووس شد بر فلک همی رفت تا بر رسد بر مَلک
دگر گفت از آن رفت بر آسمان که تا جنگ سازد به تیر و کمان
ز هر گونهای هست آواز این نداند بجز پـُر خرد راز این
پریدند بسیار و ماندند باز چنین باشد آنکس که گیردش آز
چو مرغ پرّنده نیرو نماند غمی گشت و پرها به خوی در نشاند
نگونسار گشتند ز ابر سیاه کشان بر زمین از هوا تخت شاه
سوی بیشه شهر چین آمدند به آمل به روی زمین آمدند
نکردش تباه از شگفتی جهان همی بودنی داشت اندر نهان
غرض ما از نقل این اسطوره این است که در تفکر ستنی گیومردم خدابنده بود ، نه خدا ماننده و سزای این وارد شدن به حریم خدا و کار خداگون کردن ، این است که کیکاووس با خفت و خواری بر زمین می افتد ، مشابه این داستان در یونان هم هست که ایکاروس پسر دایدالوس به کمک بالهایی که از موم و پر ساخته شده بود، قصد نزدیکی به خورشید را داشت و زمانی که علیرغم توصیه پدر به خورشید نزدیک شد، بالهای مومی آب شدند و با ذلت و زبونی به دریا افتاد . این دو داستان و افسانه به خوبی گویا این است که بشر سنتی به شدت از خدامانندگی ترس و واهمه و حذر داشته است .
اما در تفکر مدرن بشر خدا ماننده شده است و نه خدا بنده . ( اساسا اومانیسم ، که اندیشه غالب در غرب مدرن است ، را اگر بخواهیم به طور خلاصه تعریف کنیم باید بگوییم : خدامانندگی منهای خدابندگی ). اما در تفکری که بدان قایلیم بشر باید هم خدا بنده باشد و هم خدا ماننده و هم خدا ماننده باشد و هم خدا بنده . اما خدا مانندگی در عین خدا بندگی و خدا بندگی در عین خدا مانندگی چگونه میسر می شود ؟!
به نظر می رسد ، راه وصول بدان ، چنین میسر می شود که گیو مردم ( گیو برگرفته از ابتدای نام کیومرث به معنای زنده است و مردم نیز علاوه بر اینکه به خود معنای امروزی مردم دلالت دارد به معنای میرا و مردنی هم اخذ شده است ). تا بی نهایت و در بی نهایت ایجاد نماید ، البته ایجادنمایی آزرمانه ، تا به تبع آن خدا ماننده تر گردد. و در عین حال برای خدابنده شدن و ماندن ، چاره ای نیست جز اینکه علی رغم آنکه کاملا قادر و تواناست که در قوانین و شرایع زندگی خود ، به مانند دیگر زمینه ها ، به ایجاد نمایی دست زند . ولی به منظور رعایت ادب در برابر مستخلف عنه خالق ، از قوانین و اصول مشترک ادیان ابراهیمی که بزرگترین دستاورد پیامبران در ارتباط با خداوند است عدول ننماید ، چون با اینکار علاوه بر بی ادبی در برابر خالق خلاق ، رابطه خود را با آسمان نیز قطع خواهد کرد که همین موجب می شود مردم دیگر خدا بنده نباشد بلکه اسیر دست ابلیس و ذلیل نفس اماره خویش باشد. در واقع واجبات و محرمات مشترک در ادیان ابراهیمی ( یهودیت ، مسیحیت و اسلام ) خط قرمزی است که مرز میان مردم و شیطان را مشخص می کند و گیو مردم باید برای خدا گون شدن در همه چیز ایجاد نماید جز در واجبات و محرمات ادیان ابراهیمی .
ب ) اسطوره زروان
در اسطوره زروان ، یکی از اساطیر ایرانی ، آمده است که : پيش از آنکه آفرينش شود، قبل از آنکه آسمان و زمين و هيچ مخلوقي موجود باشد ، در بسيط هستي وجودي حقيقي موجود بود که زروآن نام داشت. وي مدت هزار سال عبادت کرد و قرباني داد تا از او فرزندي به نام اورمزد از او متولد شود تا به وسیله او آسمان و آنچه که در آنهاست بيافريند. چون هزار سال بدين طريق سپري شد و از عبادتش و قربانیش نتیجه ای حاصل نشد ، در دلش انديشه ي شک راه يافت و تردید کرد که آيا اين قرباني و عبادت فایده ای خواهد داشت یا نه ؟ و آیا این همه رنجم به ثمر خواهد رسيد يا نه ، و آیا من داراي فرزندي به نام اورمزد خواهم شد یا نه ؟ هنگامي که اين شک در ذهنش گذشت ، اورمزد و اهریمن را آبستن شد . اهريمن از شک زروان و اهرمزد از عبادت زروان پديد آمد . زروان با خود عهد کرد که حکومت جهان را به پسری که اول به دنیا بیاید بسپارد. اورمزد که دارای علم و حکمت بود از موضوع آگاه شد و به برادر خود خبر داد آنگاه اهریمن رحم ززوان را پاره کرد و از آن بیرون آمد و گفت من آن پسری هستم که منتظر او بودی آنگاه زروان گریست و ناامید شد بعد که اورمزد به دنیا آمد او شاد شد و گفت این همان فرزندی است که منتظر او بودم اما طبق قولی که داده بود حکومت جهان را به مدت نه هزار سال به اهریمن واگذار کرد ».
آنچه غرض ما از نقل این اسطوره بود این است که اساسا شک و تردید ، که از مصادیق گناه است ، موتور حرکت و تطور و خروج از خود است . ( اساطیر آفرینش گاهی مطالب بی بدیلی ارائه می دهند ) و البته این تجربه ای است که خود نیز بارها داشته ام .
نفس گناه موجب می شود که مردم تشخص ، فردیت و هستی ای سوا و مجزا از خداوند بیابند و شکل و شیوه گناه ( و البته شکل و شیوه توبه ) نیز موجب می شود گیومردم از یکدیگر ممتاز و متشخص گردند .
در واقع این گناه دنیاداران است که موجب حرکت و جنبش و جوش و خروش و پیشرفت و نشاط و رونق و خوشی می شود . ( البته هر گناهکاری به شیوه خاص خودش گناه می کند و این شیوه ای است که موجب تشخص مردم می شود و خواهیم گفت که بنیادی ترین نیاز گیو مردم ” رقابت در برقراری ارتباط معطوف به تشخص” است) گرچه باید اذعان کرد که درست است که گناه موجب جوش و خروش و خوشی می شود اما در عین حال از عوارض این جوش و خروش ، اضطراب و دلشوره و ناآرامی درونی نیز هست . زیرا اساسا حرکت و رفتن به سوی ناشناخته ها و ناکجاآبادها ، ناخودآگاه مردم را دچار تشویش و دل نگرانی و واهمه نسبت به آنچه رخ خواهد داد می کند ؛ از این روست که مردم برای التیام و تشفی تشویش گناه به انواع مخدرات و مسکرات طبیعی و مصنوعی متشبث می شود . در حالیکه بی گناهی درست است که این عیب را دارد که موجب سکون و سکوت و ایستایی و رکود و رخوت و کندی و خمودی است اما این هنر را نیز دارد که موجب آرامش و سکینه و طمانینه نیز می باشد. در واقع گناه و طغیان گری در برابر خدا که ناشی از عقل سرخ مستکبر و خواسته پرست گیومردم است ؛ موجب ایجاد نمایی در اقلیم موجودیت برون گوهر و آبادی اقتصادی می شود . به همین جهت است که در حدیث قدسی آمده : « انی جعلت معصیه بنی آدم سببا لعماره الدنیا : به درستی که من گناه آدمیان را موجب عمران و آبادانی زمین قرار دادم » . ( این حدیثی است که ملاصدرا در کتاب اسفارش روایت کرده است و ما به واسطه منبعی دیگر نقل می کنیم ) البته واقعیت جهان هم آن حدیث قدسی و این آیات را تایید می کند چرا که دنیا تاکنون هر چه جلو آمده و پیشرفت کرده مرهون گناه است .
به هر روی آنچه از اسطوره زروان دستگیرمان می شود این است که طغیان و گناه مقدمه حرکت و پویندگی در اقلیم برون گوهر آدمی است و البته آدمی برای اینکه انسان بماند و شیطان نشود لازم است توبه هم بکند و در اقلیم درون گوهر هم به ایجاد نمایی بپردازد و از این راه جاودانگی را برای خویش تضمین کند.
ج ) اسطوره دختر و کرم هفتواد
بنا بر نقل ویکی پدیا : « در شهری بنام کجاران (در پهـ :کالالان- کجاران نام قدیمی بم است) در نزدیکی قلعه دختر کرمان، تجارت مردم از راه نخ ریسی بود و این کار در عهده زنان بود. زنان و دختران شهر هر روز نزد صخرهای نخ ریسی میکردند. در این شهر مردی بود بنام هفتواد که هفت پسر و یک دختر داشت (به علت اینکه فرزند دختر نزدشان اهمیتی نداشت، به خاطر هفت پسرش هفتواد نام گرفته بود). روزی دختر هفتواد زیر درخت سیب سیبی افتاده پیدا کرد، آن را برداشت و مشغول خوردنش شد که ناگهان کرمی درون سیب دید. دختر کرم را با انگشت برداشت و درون دوکی گذاشت و تصمیم گرفت از آن نگهداری کند به امید اینکه از طالع کرم ریستن بسیار کند. اینگونه شد و هر روز سیب به کرم میداد و کار بسیار میکرد تا اینکه کرم بزرگ و قوی شد. هفتواد و فرزندانش به پشتوانه ثروتی که از قبل کرم به دست آوردند، توانستند سربازانی استخدام کرده و در مقابل حاکمی که به طمع گرفتن مالیات سروقت شان آمده بود، ایستادگی کنند. کار به جایی رسید که در مقابل هفتواد و پسرانش کسی را یارای ایستادن نبود. هفتواد در ادامه دژی بزرگ – که شاید اشاره به همان قلعه دختر باشد- در کوه ساختند و کرم را که دیگر به شکل غول آسایی بزرگ شده بود، به حوض آبی درون قلعه منتقل کردند و به خاطر شهرت این کرم نام کجاران به کرمان تغییر کرد . تا اینکه خبر به اردشیر بابکان رسید و او که در ابتدا مغلوب کرم شده بود در نهایت با نیرنگ توانست بر کرم و نگهبانانش چیره شود. اردشیر دژبانان را مست نمود و بدست کسی دیگی از ارزیز (قلع) داغ به نام شیر و برنج برای کرم پر اشتها فرستاد. کرم با خوردن ارزیز مذاب ناتوان شد و به شمشیر اردشیر بابکان از پای درآمد. اردشیر در ادامه هفتواد و پسرانش را که برای نجات کرم آمده بودند، بمانند کرم و ملازمانش از دم تیغ گذراند. پس از آن اردشیر پایتخت را به کرمان برد و قلعه و آتشکده ای در کرمان بنا کرد (امروزه آثار قلعه ای به نام قلعه اردشیر در نزدیکی قلعه دختر کرمان وجود دارد.) سپس سپاهی به کرمان فرستاد و افرادی را برای حکم رانی بر کرمان گماشت ».
آنچه از اسطوره دختر و کرم هفتواد به نظر می رسد این شاید باشد که اگرچه هفتواد و پسرانش به اتکای کار دختراشان به ثروت و حشمت و قدرت رسیدند اما سرانجام این ماجرا جز نابودی خودشان نبود و شاید سرانجام اتکا به کار زنان و دختران و مجال و فرصت دادن به ایشان جز نابودی و هلاکت مردان نباشد و این شاید بتواند درسی باشد برای مردان مدرن که بر دوش زنانشان سوار می شوند و به آنها مجال واسع می دهند که هر کاری خواستند بکنند و لذاست که دوران مدرن را دوران استیلای زن و زر و ابزار هم می گویند ولی این فرصت دادن به زنان سرانجامی ندارد جز نابودی مردان ( کرم را می توان نمادی از آلت رجولیت مرد نیز دانست که با اتکای آن دختر آن قدر حشمت می یابد ) . چنانکه هلن فیشر در کتاب جنس اول خود معتقد است که دوران مردان تمام شده و از این به بعد زنان هستند که جنس اول هستند و مردان در حاشیه و در مرتبه نازل تری از زنان قرار خواهند گرفت .
این نوشتار، از نوشتارهای ارسالی کاربران است
محتوای مطالب ارسالی کاربران لزوماً مورد تأیید سرای تاریخ نیست و سرای تاریخ هیچ مسئولیتی برای توضیح یا پاسخگویی درباره محتوای مطالب و نوشتههای ارسالی کاربران ندارد