
مقدمه
اَتسَگ دین (Ætsæg Din) یا واتْسْدین (Uatsdin)، (به آسی: Æцæг Дин؛ دین درست)،آسیها مردمان ایرانیتبار خاوری هستند که ریشهای آلانی-سکایی در قفقاز دارد. این مردمان امروزه در بخش اوستیای شمالی در روسیه و اوستیای جنوبی در گرجستان زیست دارند. در آیینهای کهن و مردم آسیها؛ این دین و باورها دیده میشود. این آیین در اصل برای تقابل با عناصر بیگانه (مسیحیت ارتدوکس در روسیه و گرجستان) و گروههای قومیتی اقلیت مانند ترکها در قفقاز و اوستیا پدید آمده است.


مراسم عزاداری امام حسین(ع) نخستین بار در روز یازدهم محرم سال ۶۱ هجری در کنار اجساد مطهر شهیدان توسط اهل بیت علیه السلام برگزار شد.پس از آن هنگام ورود کاروان اسیران به کوفه، امام زینالعابدین و حضرت زینب و ام کلثوم علیهم السلام برای مردم کوفه که برای تماشا آمده بودند، سخنرانی کردند. در پی این سخنرانیها صدای ضجه و گریه از خانهها و مردم کوفه بلند شد. که به نوعی عزاداری برای شهدا و افشاگری امویان بود.پس از ورود کاروان اسراء به شام و خطابه خوانی امام سجاد(ع) در شام، یزید به اهل بیت امام حسین اجازه داد که عزاداری کنند و اهل بیت به مدت سه روز به طور رسمی در شام عزاداری کردند. (۱) در پی آن خطابه و این عزاداریها، انقلاب بزرگ فکری در شام پدید آمد و اکثر قریب به اتفاق مردم نسبت به دستگاه حاکمه بدبین شدند.عزاداری بعدی در مدینه برپا شد. پس از ورود اهل بیت به مدینه عزای عمومی بر پا شد و تمامی مردم مدینه ناله و ضجه کردند. پس از آن حلقههای عزاداری توسط اشخاص و افراد سرشناس بر پا شد. از جمله کسانی که در مدینه مجلس عزاداری بر پا کرد، حضرت زینب سلام الله علیها بود. این عزاداری مدینه را در آستانه انفجار و حرکت عمومی قرار داد و عمر بن سعد جریان را به یزید گزارش داد و اعلام کرد که ” تحقیقا وجود زینب کبری(س) در مدینه اندیشهها را تحریک میکند، زیرا او سخنوری دانا و باهوش است. خود و کسانی که با او همراهی میکنند، در نظر دارند برای خونخواهی حسین قیام کنند.” (۲) تا این که حضرت زینب به شام یا مصر تبعید و رحلت فرمود.پس از شهادت امام حسین(ع) ائمه خود اقامه عزاداری میکردند و شیعیان را به اقامه عزا و گریه و عزاداری تشویق مینمودند.

اندرزهاى پیش از نبردامام حسین علیه السلام براى پیش گیرى از نبرد و خون ریزى نیروهاى دو طرف ، تلاش زیادى به عمل آورد و از هر راه ممکن مى خواست از کشتار مسلمانان جلوگیرى نماید و خون کسى بر زمین نریزد.
الف – قبل از شهادت امام حسین علیهالسلام:
۱ – تنظیم سپاه:
امام حسین علیه السلام پس از نماز صبح ، سپاه خویش را که متشکل از ۳۲ تن سواره و ۴۰ تن پیاده بودند، به سه دسته تقسیم کرد. دسته اول را در بخش میمنه ، دسته دوم را در بخش میسره و دسته اى را میان آن دو قرار داد.فرماندهى بخش میمنه را به ((زهیر بن قین )) و فرماندهى بخش میسره را به ((حبیب بن مظاهر)) واگذار کرد و خود در وسط دو سپاه مستقر شد و بیرق سپاه را به برادرش عباس بن على علیه السلام معروف به قمر بنى هاشم سپردو خیمه ها را در پشت سر قرار داد. عمر بن سعد نیز سپاهیان جنایت پیشه خود را به چند گروه تقسیم کرد. وى ، فرماندهى بخش میمنه را به عمر بن حجاج ، فرماندهى بخش میسره را به شمر بن ذى الجوشن ، فرماندهى سواره نظام را به عروه بن قیس و فرماندهى پیاده نظام را به شبث بن ربعى واگذار کرد. وى بیرق ، ننگین سپاه خود را به غلامش ((درید)) سپرد. دو سپاه در برابر یک دیگر صف آرایى کرده و براى آغاز نبرد سرنوشت ساز، لحظه شمارى مى کردند.

عاشورا روز دهم ماه محرم است. شهرت این روز نزد شیعیان به دلیل وقایع عاشورای سال ۶۱ هجری قمری است که با گاهشماری هجری خورشیدی این روز مطابق است با ۲۱ مهر ۵۹ .در این روز امام حسین (ع) و یارانش در واقعه کربلا در جنگ با لشکر یزید به شهادت رسیدند و مسلمانان در آن روز سوگواری میکنند.سابقهٔ سوگواری و برپایی عزاداری برای حسین بن علی (ع) به اولین روزهای بعد از عاشورا، در محرم سال ۶۱ هجری میرسد.اولین مراسم سوگواری را حضرت زینب (س) در مسجد کوفه بر امام حسین (ع) برگزار کرد. قبل از آن در کنار اجساد شهدا در کربلا برگزار شد.روز دهم محرم، روز شهادت سالار شهیدان و فرزندان و اصحاب او در کربلا است. عاشورا در تاریخ جاهلیت عرب، از روزهای عید رسمی و ملی بوده و در آن روزگار، در چنین روزی روزه میگرفتند، روز جشن ملی مفاخره و شادمانی بوده است و در چنین روزی لباسهای فاخر می پوشیدند و چراغانی و خضاب میکردند.

ﺁﺗﺶ ﺩﺭ ﻣﺰﺩﯾﺴﻨﺎ ﺍﺯ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺩﻩﻫﺎﯼ ﺍﻫﻮﺭﺍﻣﺰﺩﺍ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﯿﺎﻧﺠﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﺎﻟﻖ ﻭ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﯽﺷﻮﺩ . ﻧﯿﺎﯾﺶﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﺎﻫﯽ ﺁﻣﺪﻩ ﮐﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﺑﺎﺭﮔﺎﻩ ﺍﻫﻮﺭﺍﻣﺰﺩﺍ ﻣﯽﺭﺳﺪ . ( ﯾﺴﻨﺎ ۳۶ . ﻓﻘﺮﻩ۱، ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ ﯾﺸﺖ۸۸ ) ﺩﺭ ﯾﺴﻨﺎ ﺁﺗﺶ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﻤﺜﺎﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﺍﻫﻮﺭﺍﻣﺰﺩﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩﺍﺳﺖ . ﺩﯾﻦ ﺯﺭﺗﺸﺖ ﻗﻮﺍﻧﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺗﺶ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﮐﺮﺩﻩﺍﺳﺖ . ﺩﻣﯿﺪﻥ ﺑﺮ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺁﻥ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺁﺫﺭﺑﺎﻥ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﺗﺶ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻘﺎﺏ ﻣﺨﺼﻮﺻﯽ ﺑﺮ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﻫﺎﻥ ﻭ ﺑﯿﻨﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﺪﺍﻡ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ . ﺩﺭ ﺍﻭﺳﺘﺎ ﺑﺨﺶ ﺯﺍﻣﯿﺎﺩﯾﺸﺖ ﻧﯿﺰ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩٔ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺍﯾﺰﺩﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻣﯿﻨﻮﯼ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ، ﺳﺨﻦ ﺑﻤﯿﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪﺍﺳﺖ . ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩﻫﺎﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﺎﻫﯽ ﺁﺗﺶ ﭘﺮﺳﺖ ﻧﯿﺰ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩﺍﻧﺪ . ﺍﺳﺘﺮﺍﺑﻮﻥ ﺩﺭ ﺭﺳﺎﻟﻪ ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ : « ﻣﻐﺎﻥ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭ ﺁﺗﺸﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﺗﺸﮑﺪﻩ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﺗﺶ ﻧﯿﺎﯾﺶ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ .

مزدک که بود؟
۲-۱- « مزدک کسی است که در روزگار قباد ، پدر انوشیروان، ظهور کرد، و قباد را به مذهبش فراخواند و قباد دعوت او را اجابت کرد. و انوشیروان بر خواری و افتراء او آگاهی یافت، پس او را طلب کرد، او را یافت، او را کشت. ابوعیسی وراق حکایت کرد که قول مزدکیان در دو عالم و دو اصل مانند قول بسیاری از مانویان است، جزء این که مزدک میگفت که نور به قصد و اختیار عمل میکند و ظلمت به خبط و اتفاق عمل مینماید. و نور عالم، حساس و لمت جاهل، کور است و آمیزش نور و ظلمت به اتفاق و خبط بوده است نه به قصد و اختیار، و همچنین رهایی ] نو از ظلمت [ به اتفاق رخ میدهد، نه به اختیار.
۲-۲- مزدک مردم را از مخالفت و دشمنی و جنگ نهی میکرد. و چون اکثر آن، به سبب زن و اموال روی میدهد، زن را حلال و اموال را مباح گردانید و مردم را در آنها شریک کرد، چنان که در آب و آتش و علف شریک هستند. و از او روایت شده است که امر به قتل نفوس داده تا آنها را از شر و آمیختگی با ظلمت رها کند.

مانى در راه بهره گیرى از منطق بودائى گرى فراتر هم رفت ، به حدى که تولید مثل را بر خود و گروه برگزیدگان مانوى حرام کرد و احتراز از زناشویى را بر ازدواج برتر دانست … مانى از زرتشت اندیشه تقسیم نیروهاى جهانى را به دو مبداء نیکى و بدى که دُوبُن نامید، اقتباس کرد و روشنایى را مظهر نیکى و تاریکى را مظهر پلیدى دانست . بعدها مانى این تعبیر را بدین صورت درآورد که خداىِ ترسایان ، خداى نیکى هاست و یَهْوَه خداى تورات ، خداى بدى هاست .بورکیت مؤ لف کتاب آئین مانى به انگلیسى مى گوید: مانى به عقیده خودش ، پاسخ پرسشى را که از روزهاى نخستین آفرینش در دل هاى آدمیان در حال خلجان است داده بود. آن پرسش این بود که : اگر خداوند بزرگ که این جهان را در مدت شش روز با شتابزدگى آفرید و بخشنده مهربان نیز هست و هر چه در این جهان است ساخته و پرداخته دست اوست ، چگونه و براى چه شر را آفریده و این چند روزه مهلت آدمى را با هزاران بیم و خطر و ناراحتى تؤ ام ساخته ؟ غالب دین هاى موجود، پاسخ این پرسش را یا اصلا نداده اند و یا مثلا آفرینش شیطان را پیش کشیده اند و وجود او را مایه آزمایش آدمیان دانسته اند.

آدمی میدان جنگ خیر و شر است – آتش جاودانی – جهنم و اعراف و بهشت – آیین مهر پرستی – مغان – پارسیان
چون پیروان دین زردشت جهان را به صورت میدان مبارزه میان خیر و شر تصور میکردند، با این طرز تصور خویش، در خیال، محرک نیرومندی بیرون از قوانین طبیعت مقرر میداشتند که فردا را به کار نیک تشویق میکرد و ضامن اجرای آن بود. نفس بشری ر ا نیز، مانند صحنه جهان،نبردگاه ارواح پاک با ارواح پلید میدانستند؛ به این ترتیب،هر کس در نظر ایشان سربازی بود که خواهناخواه در صف خدا یا در صف شیطان میجنگید، و هر کار که به آن برمیخواست یا از آن خودداری میکرد، خود به خود،به تقویت دستگاه اهورمزدا یا دستگاه اهریمن میانجامید. با این فرض که انسان برای رسیدن به اخلاق نیک محتاج به تکیهگاه فوق طبیعی باشد، باید گفت که جنبه اخلاقی دین زردشت عالیتر و شگفتانگیز تر از جنبه دینی و الاهی آن است؛ این طرز تصور به زندگی روزانه آدمی شرافت و مفهومی میبخشد که از دید قرون وسطایی نسبت به انسان، که او را چون کرم ناتوانی تصور میکرد، یا از دید جاری در این ایام،که او را دستگاه مکانیکی متحرک خود به خود تصور میکند، هرگز چنان شرافت و مفهومی برای آدمی فراهم نمیشود. انسان، مطابق تعلیمات مذهب زردشت، همچون پیاده صحنه شطرنج نیست که درجنگ جهانگیر دائمی بدون اراده خود در حرکت باشد، بلکه آزادی اراده دارد، چه اهورمزدا چنان خواسته است که انسانها شخصیتهای مستقلی باشند و با فکر و اندیشهخود کار کنند، و با کمال آزادی در طریق روشنی، یا در طریق دروغ، گام نهند. چه اهریمن، خود، دروغ مجسم و جاندار، و هر دروغگو و فریبکار بنده و خدمتگزار وی به شمار میرفت.

بوداگرایی در ایران به حدود قرنهای پنجم و ششم پیش از میلاد، یعنی زمان زندگی بودا میرسد. یک افسانه پالی میگوید که گسترش آیین بودا به بلخ بدست دو برادر بازرگان که از اهالی باختربودهاند صورت گرفتهاستاز قرن دوم میلادی، پارتیهایی همچون آن شی گائو برای گسترش بودیسم در چین کوشش کردهاند. بیشتر مترجمان اولیه متون بودایی به زبان چینی از اهالی پارت و دیگر پادشاهیهای مرتبط با ایران امروزین بودهاندبوداییها در دوره زمامداری ساسانیان مورد آزار قرار گرفتند و بسیاری از مکانهای آنها در آتش سوزانده شد. مکانهای بودایی باقیمانده نیز در قرن پنجم میلادی در حمله هپتالیان از بین رفتند. در هنگام حمله اعراب در میانه قرن هفتم میلادی، بسیاری از مردمان شرق ایران بودایی بودند. افغانستان یکی از مکانهای پرتجمع بوداییان بودهاست؛ از مکانهای دیگر یافت شده میتوان ترکمنستان،تاجیکستان، ازبکستان و نیز خود ایران امروزی را نام برد. پیروزی اعراب، تیر نهایی را بر پیکره بوداگرایی در شرق ایران و افغانستان زد اگرچه در برخی مکانها همچون بامیان و هده تا قرنهای هشتم و نهم بوداییان وجود داشتند.حاکم مغول، غازان، که در جوانی آموزشهای بودایی دیدهبود، در ۱۳۱۰ میلادی به اسلام گروید و آنرا دین رسمی حکومت ایلخانان ساخت. او همچنین آیین بودایی را ممنوع اعلام کرد ولی به راهبان بودایی اجازه داد که به مناطق بودایی همسایه تبعید شوند.

اشاره
معمول بوده که مسلمان شدنِ ایرانیان را معلولِ فروپاشى دولت ساسانى و استیلاى سیاسى و نظامى تازیان بر ایران زمین بشمارند; و چنان وانمایند که اگر سپاه ایرانیان در «قادسیّه» شکسته نمى شد، شاهنشاهىِ دیرینه ساسانى همچنان بر مدار کهنِ خویش مى گردید و «ایرانى» کماکان زرتشتى باقى مى ماند.هدف اساسى نوشتار حاضر بازبینىِ این اندیشه از منظرى تازه است; منظرى که از یک اندیشه ساده، امّا مغفول مانده نشأت گرفته است: تازیان نخستین مردمِ بى برگى نبودند که ایران را پیمودند. آخرین آنها هم نبودند; مقدونیان، ترکان، مغولان و تاتاران نیز فاتحانه بر این کهن بوم و بر پاى نهادند; پس چرا توفیق ایشان از همگان بیشتر بود؟ چگونه شد که «ایرانى»، بیشترین وام را از دین و فرهنگ عربى ستانْد و آن دیگران را به آرامى راند یا در خویش مستحیل کرد؟البته براى این پرسش ها در اشک و آه باستان گرایان، نمى توان پاسخى درخور یافت; امّا اندیشهورى هم که فقط از سرِ شیفتگىِ محض به اسلام سخن مى گوید، به دشوارى مى تواند آن رابطه علّى و معلولى مشهور میان فروپاشى دولت ساسانى و دگرکیشىِ مردم ایرانى را به چالش بکشد. چرا؟ چون نقص این هر دو در پافشارى بر قضاوت هاى از پیش کرده است: یکى وفادارانه، شکوهِ شاهنشاهى هاى کهن را مى ستاید و دیگرى دین مدارانه، بر یک واقعیّت تاریخى مى نگرد. امّا موضوع به سادگى تمام از این قرار است که ایرانیان، چه به تیغ اجبار و چه از سرِ رغبت ملّى، مجموعه بزرگى از باورها و رفتارهاى دینى را از بیگانه به وام گرفتند; و وام گیرى چه از سرِ ناچارى باشد و چه از روى علاقه، بستر مناسب مى خواهد. کاستىِ چیزى در «درون» است که رخنه «بیرون» را ممکن مى کند. ملّتى که پویایى و استوارى دارد، هرگز تسلیم بیگانه نمى شود و مردمى که در بن بست افتاده باشند، براى رهایى، حاجتى به جبر بیرونى ندارند. از این منظر، نمى توان فروپاشى دولت ساسانى و مسلمان شدنِ ایرانیان را دو پدیده جداگانه ــ که یکى علّت دیگرى باشد ــ دانست، بلکه بى گمان، این دو منشأ واحدى دارند. در نوشتار حاضر، کوششى رفته تا این منشأ شناخته شود.
