تیمور هنگامی که در یکی از جنگ ها شکست خورد و در صحرا ها سرگردان بود به خرابه ای رفتتاقدری استراحت کند٬دید مورچه ای یک دانه گندم به دهن گرفته و می خواهد از دیوار بالاببرد وچون وزن دانه ی گندم بیشتر از خود اوست از دهنش می افتد.مورچه باز به پایین می آید دانه را بر می دارد بالا می برد باز قدری رفته دانه می افتد تا این عمل۶۷ بار تکرار شد و مورچه از عزم و اراده ی خود منصرف نگردید تا بار شصت و هفتم دانه را به لانه برد و امیر تیمور می گوید من از او درس عبرت گرفتم و به خود گفتم تو کمتر از مورچه نیستی .بدین جهت تا به مقصود نرسیدم از کوشش دست نکشیدم و به همین عزم شش سال تمام در خاک ماوراءالنهر به زدوخورد مشغول بود و آنقدر با رقیب خود امیر حسین کشمکش کردتا به تصرف قطعی آنجا نائل گردید و سی سال تمام پس از استقرار او در ماوراءالنهر به جهانگیری وجهانگشایی پرداخت و این درسی بود که یک مورچه به امیر تیمور گورکانی داد.